کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
احد
/'ahad/
معنی
۱. یک؛ یکی.
۲. از نامهای خداوند؛ یگانه؛ یکتا.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. یکتا، یگانه
۲. واحد، یک
برابر فارسی
یکتا، یگانه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
احد
فرهنگ نامها
(تلفظ: ahad) (عربی) یگانه ، یکتا ، بیمانند ؛ از نامهای خداوند ؛ یکی ، یک نفر ، یک از.
-
احد
واژگان مترادف و متضاد
۱. یکتا، یگانه ۲. واحد، یک
-
احد
فرهنگ واژههای سره
یکتا، یگانه
-
احد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: آحاد] 'ahad ۱. یک؛ یکی.۲. از نامهای خداوند؛ یگانه؛ یکتا.
-
احد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ahad[d] بُرندهتر؛ تندتر؛ تیزتر.
-
احد
فرهنگ فارسی معین
(اَ حَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) یکی ، یک . 2 - (ص .) یگانه ، یکتا. 3 - یکم . 4 - یکی از نام های خدا.
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اَ ] (ع مص ) پیمان بستن .
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اَ ح َ ] (اِخ ) محلی است در نجد. (مراصد).
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اَ ح َ ] (ع ص ) یگانه . فرد. یکی بخدائی . || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . صفتی از صفات باری تعالی . نزد بعضی احد، مخصوص است بخدای تعالی و در صفات غیر او تعالی اطلاق نکنند. (منتهی الارب ). جرجانی آرد: هو اسم الذات مع اعتبار تعدد الصفات و ...
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اَ ح َدد ] (ع ن تف ) تندتر. تیزتر. اَذکر: خراسان که خلاصه ٔ بیضه ٔ دولت و نقاوه ٔ مملکت است ، بدو ارزانی داشت تا وقت نجوم محن و هجوم فتن یار احد و رکن اشد او باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- امثال : اَحَدﱡ من لیطة (پوست نی ).اَحَدﱡ من موسی .
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اُ ح ُ ] (اِخ ) (غزوه ٔ...) مؤلف روضةالصفا آورده است : از جمله ٔ معظمات وقایع سنه ٔثلث هجریه غزاء اُحد است . تفصیل این اجمال آنکه مشرکان بعد از انهزام معرکه ٔ بدر به مکه آمده ، مال کاروان خویش را که ابوسفیان آورده بود در دارالندوة بنا بر رغبت...
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اُ ح ُ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک مدینه ٔ منوره ، سرخ رنگ ، و قله ندارد و بین آن و مدینه ٔ منوره یک میل راه است در جهت شمالی و در آنجا وقعه ٔ فظیعه اتفاق افتاد که حمزه عم ّنبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم و 70 تن از مسلمانان شهید شدند و دندان رباعی پی...
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [اَ ح َ ] (ع ص ، اِ) یکی . یگانه . || یکم .- احدی ؛ یک تن . هیچکس . کسی : عاجز نمیکند او را هیچ دشواری و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی ).|| کس . دیّار: ما فی الدّار اَحد؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ). || روز یکشن...
-
احد
دیکشنری عربی به فارسی
يکشنبه , مربوط به يکشنبه , تعطيل , يکشنبه را گذراندن