کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احبار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
احبار
/'ahbār/
معنی
= حبر ha(e)
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
احبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حَبر و حِبر] [قدیمی] 'ahbār = حبر ha(e)
-
احبار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جمع حبر؛ 1 - دانشمندان ، علما. 2 - پیشوایان روحانی یهود.
-
احبار
لغتنامه دهخدا
احبار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حِبر و حَبر. دانایان . (غیاث ). دانشمندان : پدر او از اخیار عباد و احبار عُبّاد و اقطاب زهّاد بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || علمای یهود. || مدادها . || نشانها. || صورتها.- سوره ٔ احبار ؛ سوره ٔ مائده . (غریبین ابوعبید هروی )...
-
احبار
لغتنامه دهخدا
احبار. [ اِ ] (ع مص ) نشان گذاشتن . || بسیارنبات گردیدن زمین . || شاد کردن . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
أَحْبَار
فرهنگ واژگان قرآن
علماي يهود - پيشوايان يهود (ربانيون : فقهاي يهود)
-
واژههای همآوا
-
أَحْبَار
فرهنگ واژگان قرآن
علماي يهود - پيشوايان يهود (ربانيون : فقهاي يهود)
-
اهبار
لغتنامه دهخدا
اهبار. [ اِ ] (ع مص ) نیکو فربه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) یکی از احبار بنی قریظه ، معاصر تبع اصغر.
-
کعب الاحبار
لغتنامه دهخدا
کعب الاحبار. [ ک َ بُل ْ اَ ] (اِخ ) کعب بن ماتع الحبر مکنی به ابواسحاق تابعی است و از یهودیان حمیر بود که بزمان عمر اسلام آورد. او را کعب الحبر [ ح َ / ح ِ ] نیز می گویند. (ناظم الاطباء). صاحب قاموس در کلمه ٔ حبر گوید: کعب الحبر [ ح َ / ح ِ ] صحیح ا...
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن اسد از کلانتران و احبار بنی قریظه بود و او تبع اصغر را از محاصره ٔ قلاع یثرب و تخریب کعبه منع کرد و اتفاقاً سخن او سودمند افتاد. (از حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 93).
-
تورات
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . توراة ] (اِ.) 1 - به معنی اخص ، به اسفار خمسة عهد عتیق (تکوین ، خروج ، احبار، عدد و تثنیه )، انبیا (ابراهیم ، اسحاق ، یعقوب و ایام بنی اسراییل در برسینا) و توصیه های موسوی در اخلاق و شرایع اطلاق می شود. 2 - همة کتاب مقدس را به خطا تورات نا...
-
جالوت
لغتنامه دهخدا
جالوت . (عبری ، اِ) بمعنی جالیه یعنی کسانی که جلای وطن کرده اند از یهود به بیت المقدس . (مفاتیح العلوم ). از کلمه جلا و به معنی نفی است و رأس الجالوت . یعنی رئیس یهودان از همین معنی است : رأس الجالوت ؛ سر احبار جهودان . (تفسیر ابوالفتوح رازی ).