کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احباب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
احباب
/'ahbāb/
معنی
= حبیب
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
احباب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حبیب] [قدیمی] 'ahbāb = حبیب
-
احباب
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ حبیب ؛ دوستان ، یاران .
-
احباب
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) دوست داشتن .
-
احباب
لغتنامه دهخدا
احباب . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است بدیار بنی سلیم . (منتهی الارب ). و ذکر آن در شعر آمده است . (معجم البلدان ). || شهری است در جنب سوارقیه از نواحی مدینه . (معجم البلدان ).
-
احباب
لغتنامه دهخدا
احباب . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حِب ّ. (زمخشری ). || ج ِ حُب ّ. || ج ِ حبیب : احباب ورا سعادت بی غم باد. منوچهری .این قابض ارواح ، این هادم لذات است . این مفرق احباب است . (قصص الأنبیاء).فروگذاری درگاه شهریار جهان فراق جوئی از اولیا و از احباب . مسعود...
-
احباب
لغتنامه دهخدا
احباب . [ اِ ] (ع مص ) بخفتن شتر. (زوزنی ). فروخفتن شتر و مانده گردیدن یا شکستن عضو آن یا بیمار شدن آن و بر جای ماندن تا بمیرد. (منتهی الارب ). || به شدن از بیماری . || دانه گرفتن کشت . (منتهی الارب ). بادانه شدن کشت . (تاج المصادر). || دوست داشتن کس...
-
واژههای مشابه
-
اعدا و احباب
فرهنگ گنجواژه
دشمنان ودوستان.
-
واژههای همآوا
-
اهباب
لغتنامه دهخدا
اهباب . [ اَ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ کهنه و پاره شده . (آنندراج ): ثوب اهباب ؛ جامه ٔ پاره پاره شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
اهباب
لغتنامه دهخدا
اهباب . [ اِ ] (ع مص ) بیدار کردن از خواب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیدار کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
جستوجو در متن
-
پهلو غلط
لغتنامه دهخدا
پهلو غلط. [ پ َ غ َ ] (نف مرکب ) کسی که بپهلو غلطد. (آنندراج ) : رود بکوی توام طفل اشک پهلوغلطکه همچو رابعه آمد بکعبه ٔ احباب .ملاطغرا.
-
کیال
لغتنامه دهخدا
کیال . [ ک َی ْ یا ] (اِخ ) لقب مردی گول که پیوسته خاک می پیمود.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : به زیبقی ّ مقنع به احمقی کیال به روزکوری صباح و شبروی احباب .خاقانی .
-
ممزق
لغتنامه دهخدا
ممزق . [ م ُ م َزْ زِ ] (ع ص ) پراکننده . متفرق سازنده : روزگار مفرق احباب و ممزق اصحاب است میان ایشان تشتت و تفریق رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به تمزیق شود.