کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عجم
لغتنامه دهخدا
عجم . [ ع ُ ] (ع اِ) غیرعرب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (اقرب الموارد). کندزبانان و باشندگان ملک عجم . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || شتران ریز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عجم
لغتنامه دهخدا
عجم . [ ع ُ ج ُم م ] (ع ص ) ابل ٌ عُجُم ﱡ؛ شتران که بخوردن خار از شوره خورسند شوند. (منتهی الارب ).
-
عجم
فرهنگ فارسی معین
(عَ جْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نقطه گذاشتن . 2 - (اِ.) نقطه .
-
عجم
فرهنگ فارسی معین
(عَ جَ) [ ع . ] (ص .)1 - غیرعرب (مطلقاً). 2 - ایرانی (خصوصاً).
-
آجم
لغتنامه دهخدا
آجم . [ ج ِ ] (ع ص ) زده شده ٔ از طعامی .
-
عجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] 'ajam ۱. غیر عرب.۲. (اسم) کشور ایران.
-
عجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَعْجَم] [قدیمی] 'ojm ۱. = اعجمی۲. (صفت) گنگ؛ بیزبان.۳. (اسم) حرکتی که روی حرف میگذارند.
-
جستوجو در متن
-
آجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَجَم و جمعالجمعِ اَجَمَة] [قدیمی] 'ājām = اجم
-
بیشه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اجم، جنگل، جنگلزار، کنام، نیزار، نیستان ۲. بیدزار، بیدستان
-
اجمه
فرهنگ فارسی معین
(اَ جَ مِ) [ ع . ] (اِ.) بیشه ، نیستان . ج . اجم .
-
جم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جمّ] (ادبی) jam[m] در عروض، سقوط میم و تای مفاعلتن که فاعلن بماند و آن را اجم خوانند.
-
بیشهزار
واژگان مترادف و متضاد
۱. اجم، بوتهزار، بیشهسار، جنگلزار، درختزار، ۲. نیزار، نیستان ۳. بیدزار، بیدستان ≠ مزرعه
-
اچم
واژهنامه آزاد
نام زبان باستانی هخامنشی ومحلی ساحلی جنوب ایران که اعراب بدلیل نداشتن حرف چ به ایرانیان اچم زبان آن منطقه اجم یاعجم میگفتند
-
جم
لغتنامه دهخدا
جم . [ ج ُم م ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَجَم ّ، بمعنی استخوان بسیارگوشت . (منتهی الارب ). || مرد بی نیزه در حرب . || گوسفند بی شاخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فرج زن . || قدح . (منتهی الارب ).
-
سنین
لغتنامه دهخدا
سنین . [ س ُ ن َ ] (ع اِ مصغر) مصغر سنان که طرف سرتیز نیزه است . (آنندراج ) : منم آنکه چون نیزه بازی کنم برویت سنین و بنین از اجم .باقر کاشی (از آنندراج ).