کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجل گردیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اجل برگشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [عامیانه] 'ajalbargašte کسی که زمان مرگش فرارسیده؛ اجلرسیده.
-
اجل گیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (زیستشناسی) 'ajalgiyā = بیش۲
-
اجل برگشته
فرهنگ فارسی معین
(اَ جَ. بَ گَ تِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - آدم بدشانس . 2 - کسی که خطر مرگ تهدیدش می کند.
-
اجل معلق
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ مُ عَ لَُ) (ص مر.) 1 - مرگ ناگهانی . 2 - کنایه از: ناگهان حاضر شدن کسی .
-
اجل معلق
لغتنامه دهخدا
اجل معلق .[ اَ ج َ ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرگ ناگهانی : مثل اجل معلق . رجوع به امثال و حکم شود.
-
اجل معلوم
لغتنامه دهخدا
اجل معلوم . [ اَ ج َ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مدّت و زمان مقدّر. اجل مُقدر.
-
اجل مقدر
لغتنامه دهخدا
اجل مقدر. [ اَ ج َ ل ِ م ُ ق َدْ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرگ مقدّر و معین . اجل معلوم .
-
اجل رسیده
لغتنامه دهخدا
اجل رسیده . [ اَ ج َ رَ / رِ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) کسی که مرگش فرارسیده باشد. اَجل گشته .
-
اجل گیا
لغتنامه دهخدا
اجل گیا. [ اَ ج َ ] (اِمرکب ) بیش را گویند و آن بیخی است شبیه به ماه پروین و گویند بیش و ماه پروین از یک زمین میرویند. (برهان قاطع). و بیش معرب بس است و بس لفظ هندی است . اقونیطن . آقونیطن : اخترانی که حال گردانندتیغ او را اجل گیا دانند. سنائی .رجوع ...
-
أجَّلَ الإجتماعَ
دیکشنری عربی به فارسی
جلسه را به تعويق (تأخير) انداخت , جلسه را موقتاً تعطيل کرد , جلسه را به وقت ديگر موکول کرد (انداخت)
-
أجَّلَ القَرارَ
دیکشنری عربی به فارسی
تصميم (قرار) خود را به وقت ديگري موکول کرد
-
أَجَلُ الوظفَة
دیکشنری عربی به فارسی
مدت مأموريت , مدت کار
-
اَجل مُعلق
لهجه و گویش تهرانی
مرک نابهنگام
-
قلعه اجل بیک
لغتنامه دهخدا
قلعه اجل بیک . [ ق َ ع َ اَ ج َ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان ، واقع در 4 هزارگزی باختر تویسرکان و 3 هزارگزی شمال شوسه ٔ تویسرکان به کرمانشاه . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 321 تن است . آب آن از...
-
اجل (مع الشد)
دیکشنری عربی به فارسی
بوقت ديگر موکول کردن , خاتمه يافتن(جلسه) , موکول بروز ديگر شدن , عقب انداختن , بتعويق انداختن , موکول کردن , پست تر دانستن , در درجه دوم گذاشتن