کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجری خوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سردر آجری
لهجه و گویش تهرانی
پولدار (سردر خانهاش آجری است)
-
أجري حِواراً مَعَ
دیکشنری عربی به فارسی
گفتگو کرد با , مذاکره کرد با
-
أجرَي اختباراً (خِبْرَة)
دیکشنری عربی به فارسی
آزمايشي کرد , تجربه کرد , امتحان کرد
-
أجري محادَثاتٍ مع ممثّلي…
دیکشنری عربی به فارسی
با نمايندگان … گفتگو (مذاکره) کرد , با فرستادگان … مذاکره نمود
-
آجری بار زدن
لهجه و گویش تهرانی
پُرخوری
-
جستوجو در متن
-
اجره خوار
لغتنامه دهخدا
اجره خوار. [ اِ رَ/رِ خوا/خا ] (نف مرکب ) اِجری خوار. راتبه خوار : نه اجره خوار فروغم نه مرد منّت خضرتوجّهی که درین راه بی چراغ روم .سنجر کاشی .
-
آب خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābxār ویژگی آجری که در آب خیسانیده باشند تا گرد آن گرفته شود.
-
جیره خور
لغتنامه دهخدا
جیره خور. [ رَ / رِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب )جیره خوار. اجری خور. رجوع به جیره و جیره خوار شود.
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و خردمر او را بنادان نباید شمرد. فردوسی .دلیران و گردان آن انجمن چنان دان که خوارند بر چشم ...
-
جری
لغتنامه دهخدا
جری . [ ج ِ را ] (از ع ، اِ) مأخوذ از تازی در فارسی ، یا جرا وظیفه و راتبه . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). مخفف اجراء به معنی اجری ، اجراء، جیره ، جرایه است . رجوع به اجری شود : گفت پیغمبر که ای طالب جری هان مکن با هیچ مطلوبی مری . مولوی .چون جری کم...
-
مرتزقة
لغتنامه دهخدا
مرتزقة. [ م ُ ت َ زِ ق َ ] (ع اِ) اجری خواران . صاحبان رواتب . سپاهیان جیره خوار. مقابل مطوعه به معنی داوطلبان . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). آنان کشان امام از مال فی ٔ رزق دهد تا با کفار مقاتله کنند. (مهذب الاسماء). کسانی که وجه ارتزاق دریافت دارند....
-
جیره
لغتنامه دهخدا
جیره . [ رَ / رِ ] (اِ) طعام راتبه . (غیاث اللغات ). راتبه ٔ هر روز که بمردم فوج و غیره دهند. (آنندراج ). مقدار محدود و معین از مواد غذایی که روزانه یا هفتگی یا ماهیانه یا سالانه بکسی دهند، مقابل مواجب که نقدینه است ومقابل علیق . (یادداشت مرحوم دهخدا...
-
امسال
لغتنامه دهخدا
امسال . [ اِ ] (اِمرکب ، ق مرکب ) این سال یعنی سالی که در آن هستیم . (ناظم الاطباء). سال حاضر. هذه السنه . سنه ٔ جاری . سال جاری . العام : تا پدیدآمدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار. عماره .تقویم بفرتان [ شاید بفرغانه ] چنان خوا...
-
مرسوم
لغتنامه دهخدا
مرسوم . [ م َ ] (ع ص ، اِ)نعت مفعولی است از مصدر رَسم . رجوع به رسم شود. || منقوش . (یادداشت مرحوم دهخدا). مرتسم . || نشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داغدار. || آئین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رسم شده و معمول شده و مستعمل . (نا...
-
حشر
لغتنامه دهخدا
حشر. [ ح َ ش َ ] (ع اِ) چریک . سپاه بی نظم . باشی پوزوق (ترکی ). چته . سرآزاد. مقابل اجری خوار. لشکرنامنظم . سپاهی داوطلب مقابل لشکر. سپه : شاه ایران بتاختن شد تیزرفت و با شاه نی سپاه و حشر. فرخی .در دلیران بگه معرکه زانسان نگردکه دلیران بگه معرکه در...