کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجراز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اجراز
لغتنامه دهخدا
اجراز. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَرْز و جِرْز و جُرز. || ارض اجراز؛ بصیغه ٔ جمع بمعنی ارض جُرز است . زمین بی نبات . (منتهی الارب ). || طوت الحیة اجرازها؛ پیچید و درنوردید مار جسم خود را. (منتهی الارب ).
-
اجراز
لغتنامه دهخدا
اجراز. [ اِ ] (ع مص ) لاغر گردیدن : اجرزت الناقة. || بقحط و خشک سال رسیدن : اجرز فلان ؛ اذا اَمحَل َ. (منتهی الارب ). || مضطر کردن بسوی سختی ، ومنه المثل : اجرزنی و ابتغی النوافل . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
اجراذ
لغتنامه دهخدا
اجراذ. [ اَ ] (اِخ ) (اُم ﱡ...) چاهی قدیم در مکه و گفته اند آن با دال مهمله است . (معجم البلدان ).
-
اجراذ
لغتنامه دهخدا
اجراذ. [ اَ ] (اِخ ) موضعی است به نجد. (معجم البلدان ).
-
اجراذ
لغتنامه دهخدا
اجراذ. [ اِ ] (ع مص ) بیرون کردن . || جدا ساختن . || بیچاره کردن .
-
اجراض
لغتنامه دهخدا
اجراض . [ اِ ] (ع مص ) در گلو گیرانیدن . خیو در گلو گیرانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). خدو در گلو گیرانیدن کسی را. (منتهی الارب ). بگلو درجهانیدن آب کسی را.
-
جستوجو در متن
-
جرز
لغتنامه دهخدا
جرز. [ ج َ ] (ع مص ) بریدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (تاج المصادر بیهقی ). || بشتاب خوردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). خوردن آنچه بر سفره هست و چیزی باقی نگذاشتن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || کشتن . (آنندرا...
-
جرز
لغتنامه دهخدا
جرز. [ ج ِ ] (ع اِ) پوستین زنانه . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). لباس زنان از موی شتر و پوست بز. (آنندراج ). ج ، اَجراز. جُروز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِخ ) نام سوره ٔ سجده است و نام دیگر آن سوره ٔ مضاجع است وآن سوره ٔ سی و...
-
جرز
لغتنامه دهخدا
جرز. [ ج ُ ] (معرب ، اِ) گرز. معرب است . (از دهار). گرز آهنی معرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، اَجراز. جِرَزَة. (از منتهی الارب ). || (ص ) زمین که بر وی گیاه نروید. (ترجمان القرآن عادل بن علی ). زمین بی نبات که هیچ نرویاند یا آ...
-
جرز
لغتنامه دهخدا
جرز. [ ج ُ رُ ] (معرب ، اِ) معرب گرز. (آنندراج )گرز آهنی . معرب است . (منتهی الارب ). گرز آهن یا نقره . فارسی معرب است . (از اقرب الموارد) (المنجد). ج ، اَجراز، جِرَزَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال طوت الحیة اجرازها؛ ای جسمها. (المنجد). || (ع...
-
پیر
لغتنامه دهخدا
پیر. (ص ،اِ) شیخ . شیخه . سالخورده . کلان سال . مسن . معمر. زرّ. مشیخه . (دهار). مقابل جوان . بزادبرآمده . دردبیس . فارض . اشیب . (منتهی الارب ). کهام . ج ، پیران : پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو [ او ] مرا بکرد جوان . رودکی .شدم پیر بدینسان و تو هم...