کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اثلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اثلم
/'aslam/
معنی
۱. (ادبی) = ثَلم
۲. [قدیمی] رخنهدار؛ رخنهیافته.
۳. [قدیمی] شمشیر یا نیزهای که در آن رخنه ایجاد شده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اثلم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'aslam ۱. (ادبی) = ثَلم۲. [قدیمی] رخنهدار؛ رخنهیافته.۳. [قدیمی] شمشیر یا نیزهای که در آن رخنه ایجاد شده باشد.
-
اثلم
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ) [ ع . ] (ص .) رخنه دار، رخنه یافته .
-
اثلم
لغتنامه دهخدا
اثلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی است و آن را ثلماء نیز گویند. (منتهی الارب ).
-
اثلم
لغتنامه دهخدا
اثلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ) نعت است از ثَلَم بمعنی شکستن کناره ٔ وادی و رخنه شدن . (منتهی الارب ). وادی کناره شکسته و رخنه شده . || رخنه شده . (تاج المصادر). رخنه دار. || شمشیر و نیزه که در آن جرفه و رخنه شود. || (اصطلاح عروض ) فعلن چون بزحاف ثلم (بسقوط...
-
واژههای همآوا
-
اسلم
فرهنگ نامها
(تلفظ: aslam) (در قدیم) سالمتر ، تندرستتر ، بیخطرتر ؛ (در اعلام) نام ساربان حضرت محمد (ص)؛ نام چند تن از صحابه .
-
أُسْلِمَ
فرهنگ واژگان قرآن
که تسليم باشم
-
اسلم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'aslam سالمتر؛ بیگزندتر.
-
اصلم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (ادبی) 'aslam در عروض، ویژگی پایهای که در آن مفعولاتُ یا فاعلاتن به فعلن تغییر یابد.
-
اسلم
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) سالم تر، درست تر، بی گزندتر.
-
اصلم
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ) [ ع . ] (ص .) گوش بریده .
-
اصلم
لغتنامه دهخدا
اصلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ، اِ) گوش ازبن بریده . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بریده گوش . (مهذب الاسماء). گوش بریده . (ناظم الاطباء). از بن بریده گوش ، گویا مقطوع الاذن خلقی . ج ، صُلم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || کیک . (منتهی الارب ) (آنندراج )(نا...
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) (کوه ...) کوهی است بخراسان که خط سرحدی ایران و روسیه از شمالی ترین قله ٔ آن میگذرد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 24).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) (مولوی ) محمد. خلف ارشد شیخ غلامحسن بلگرامی است و در عربی و فارسی از علمای نامی . گویند حافظه اش آنقدر قوی بود که بسماعت یکباره صد شعر را حفظ میکرد. در علم ادب عموماً و علم خلاف خصوصاً بهره ٔ وافی داشت و نظم و نثر عربی و فارس...
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن اَیْمَن تیمی مِنْقَری کوفی . خاندان او بطنی از سعد از تمیم اند و جد او منقربن عبیدبن مقاعس است . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب باقر شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 125).