کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اثفار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اثفار
لغتنامه دهخدا
اثفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ثَفَر.
-
اثفار
لغتنامه دهخدا
اثفار. [ اِ ] (ع مص ) پاردم بر ستور کردن . (زوزنی ). پاردم ساختن برای . پاردم بستن به . پاردُم بر چاروا کردن . || اثفار عنز؛ نزدیک بزادن رسیدن او. || اثفرته بیعة سوء؛ یعنی خرید و فروخت بدرا بدنبال او بستم . (منتهی الارب )؛ مال بد را بریش صاحبش بستم ....
-
واژههای همآوا
-
اسفار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'asfār ۱. [جمعِ سِفر] = سِفر: اسفار خمسه.۲. [جمعِ سَفَر] = سَفَر
-
اسفار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'esfār روشن شدن صبح.
-
اسفار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] ( اِ.) جِ سِفúر؛ نامه ها، کتاب ها.
-
اسفار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سَفَر؛ سفرها.
-
اسفار
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به روشنایی صبح درآمدن . 2 - روشن شدن صبح . 3 - آشکار شدن .
-
اسفار
لغتنامه دهخدا
اسفار. [ اَ ] (اِخ ) ابن شیرویه . یکی از سران دیالمه . بعلت ستمکاری و بدکرداری ماکان وی را از خویش دور کرد. آنگاه وی به بکربن محمد انتساب یافته مأمور فتح جرجان شدو زدوخوردهای بسیار با ماکان کرد و در این اثنا بکربن محمد درگذشت ، در نتیجه اسفار از طرف...
-
اسفار
لغتنامه دهخدا
اسفار. [ اَ ] (اِخ ) ابن کردویه . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (ص 99 ، 100) آمده : تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او بخدمت نوح بن منصور ملتفت بود... ابوسعید شبیب را بفخرالدوله فرستاد و بر معاودت حضرت بخارا معاونت خواست و او اسفاربن کردویه را نام...
-
اسفار
لغتنامه دهخدا
اسفار. [ اَ ] (اِخ ) نام ولایتی است . گویند در آن ولایت رودخانه ای است که بهر سال سه ماه آب درو جاری است و باقی ایام منقطع باشد. (برهان ). حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب چ بریل لیدن سال 1331 هَ .ق . ج 3 ص 295 گوید: در عجایب المخلوقات آمده که در ولایت اس...
-
اسفار
لغتنامه دهخدا
اسفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَفَر. مسافرت ها : او [ منتصر ] بر امید آن عشوه بر صوب بخارا رحلت کرد و چون بچاه حماد رسیدلشکر او بمقاسات اسفار و معانات اخطار متبرم گشته بودند و از مداومت ضرب و حرب بستوه آمده او را فروگذاشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 233). |...
-
اسفار
لغتنامه دهخدا
اسفار. [ اِ ] (اِ) ریحانی است بغایت خوشبوی که آنرا آس میگویند. (برهان ).
-
اسفار
لغتنامه دهخدا
اسفار. [ اِ ] (ع مص ) به روشنائی روز درآمدن . || بی برگ شدن درخت . || سخت شدن جنگ . (منتهی الارب ). || روشن شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). روشن شدن صبح . (منتهی الارب ) : وقت اسفار حاجب تاش برسید و دستوری خواست و در پیش من آمد و ...
-
اصفار
لغتنامه دهخدا
اصفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صَفَر، ماه مشهور پس از محرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || (ص ، اِ) ج ِ صُفْر و صَفْر و صِفْر و صَفِر و صُفُر، بمعنی خالی و تهی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). ا...