کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اتصال نقطه به نقطه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
spot
نقطه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] یک واحد نمونۀ اختیاری که با مختصات جغرافیایی معینی مشخص میشو متـ . نقطۀ باستانی
-
نقطه
لغتنامه دهخدا
نقطه . [ ن ُ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) هولک . (لغت نامه ٔ اسدی ). نقطة. خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن خجک که بر حرف معجم گذارند. خال . لکه . تیل . داغ . (ناظم الاطباء). کله . دنگ . چیزی قابل اشاره ٔ حسیه غیرقابل انقسام مطلقاً. (یادداشت مؤلف ) : یک نقطه ن...
-
نقطه
لغتنامه دهخدا
نقطه . [ ن ُ طِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبودگنبد بخش کلات شهرستان دره گز، در 16هزارگزی مشرق کبودگنبد، در دره ٔ گرمسیری واقع است و 184 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ، محصولش غلات و کنجد، شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)...
-
نقطه
واژگان مترادف و متضاد
۱. نشانه ۲. جا، محل، مکان، ناحیه ۳. کانون، مرکز ۴. نکته
-
نقطه
فرهنگ فارسی معین
(نُ ط ) [ ع . نقطة ] (اِ.) 1 - علامتی ریز و گرد و چهارگوش که در زیر یا روی بعضی از حروف الفبا می گذارند. 2 - محل ، جا. 3 - مرکز. 4 - نکته . ج . نقاط . نقط . ؛ ~ی حرکت مبداء حرکت . ؛ ~ ضعف هر یک از معایب شخص .
-
نقطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نُقْطَة، جمع: نُقَط و نِقاط] noqte ۱. جا؛ محل.۲. (ادبی) علامتی ریز و خالمانند در زیر یا روی برخی حروف الفبا، مثل نقطۀ روی «خ».۳. (ادبی) علامتی ریز و خالمانند در انتهای جملۀ نوشتاری.۴. (ریاضی) محل برخورد دو خط.۵. [قدیمی] مرکز: نقطهٴ دای...
-
نقطه
دیکشنری فارسی به عربی
آس , بقعة , ذرة , رقطة , علامة , موامرة , نقطة , وخز
-
نقطه
واژهنامه آزاد
پنده (پِندِه). آن با point در زبانهای اروپایی همریشه است. برای نمونه، نقطه، خط و صفحه در هندسه به پارسی می شوند پنده، خد و رویه. بروید به دهخدا - پنده
-
نقطة
لغتنامه دهخدا
نقطة. [ ن ُ طَ ] (ع اِ) خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خجک که بر حرف معجمه گذارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). علامتی است شبیه کره ٔ کوچکی که بر زبر یا زیر حروف معجم گذارند تا بدان بعض حرو...
-
نقطة
دیکشنری عربی به فارسی
نقطه , خال , لکه , نقطه دار کردن , نوک , سر , نکته , ماده , اصل , موضوع , جهت , درجه , امتياز بازي , نمره درس , پوان , هدف , مسير , مرحله , قله , پايان , تيزکردن , گوشه دارکردن , نوکدار کردن , نوک گذاشتن (به) , خاطر نشان کردن , نشان دادن , متوجه ساخت...
-
point-to-point
نقطهبهنقطه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ویژگی ارسال نشانکها از یک نقطۀ مبدأ به یک نقطۀ مقصد
-
point-to-point delivery
تحویل نقطهبهنقطه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] تحویل داده از یک منبع به یک مقصد
-
نقطه نقطه
لغتنامه دهخدا
نقطه نقطه . [ ن ُ طَ / طِ ن ُ طَ/ طِ ] (ص مرکب ) خال خال . پر خال و نقط : گر ز نصرت نه حامله است چرانقطه نقطه است پیکر تیغش . خاقانی .- نقطه به نقطه ؛ به طور دقت و با کمال دقت . (ناظم الاطباء).
-
point-to-point signaling, end-to-end signaling
نشانکدهی نقطهبهنقطه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] روشی در نشانکدهی/ سیگنالدهی که در آن یک ایستگاه واسط ابتدا نشانکها را بهطور کامل دریافت میکند و سپس خط تماس را برقرار میسازد
-
point-to-point topology
همبندی نقطهبهنقطه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، مهندسی مخابرات] نوعی آرایش شبکه که در آن هر گره بهطور مستقیم به گره دیگر متصل میشود