کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اتحادیه کارگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اتحادیه بین المجالس
دیکشنری فارسی به عربی
إتحاد البرلمانات الدولي
-
اتحادیه انجمنهای اسلامی
دیکشنری فارسی به عربی
إتحاد الجمعيات الاسلاميه
-
اتحادیه میهنی کردستان (عراق)
دیکشنری فارسی به عربی
الإتحاد الوطني الکردستان
-
جستوجو در متن
-
labor union
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتحادیه کارگری، سندیکای کارگری
-
trade unionist
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتحادیه کارگری، عضو اتحادیه صنفی
-
nonunion
دیکشنری انگلیسی به فارسی
nonunion، کسیکه عضو اتحادیه کارگری نیست، غیر وابسته بسندیکای کارگری
-
trade union
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتحادیه کارگری، اتحادیه اصناف، اتحادیه صنفی
-
trade union movement
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جنبش اتحادیه کارگری
-
unionized
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتحادیه های کارگری، متحد کردن بشکل اتحادیه در اوردن
-
trade unionism
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتحادیه کارگری، پیروی از اصول وروشهای اتحادیه اصناف
-
فدراسیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: fédération] fed[e]rās[i]yon ۱. (ورزش) سازمان یا انجمنی که برای اداره کردن رشتهای ورزشی تشکیل شود.۲. اتحادیهای از سندیکاهای کارگری.۳. (سیاسی) اتحادیهای از چند ایالت که بهصورت یک کشور اداره میشود.
-
گلادستون
لغتنامه دهخدا
گلادستون . [ گْلا / گ ِ دِ تُن ْ ] (اِخ ) ویلیام اوارت . سیاستمدار انگلیسی ، رئیس لیبرال ها متولد در لیورپول ، چهار دفعه به مقام نخست وزیری رسیده است . وی برای پیشرفت و اصلاح ایرلند، تغییرات و اصلاحات انتخابات ، برقرار کردن آزادی داد و ستد و شناسایی ...
-
اعتصاب
لغتنامه دهخدا
اعتصاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص )صبر گزیدن و خوشنود شدن بچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و بدین معنی با حرف «باء» متعدی شود. || عصبه عصبه شدن قوم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بستن فخذناقه را برای دوشی...
-
ایران
لغتنامه دهخدا
ایران . (اِخ ) پهلوی ، «اِران » . به کشور ایران در عهد ساسانی «اران شتر» میگفتند. در عصر هخامنشی ایی ریا نام قوم ایرانی بود و این کلمه را نام قوم اُسِّت ِ قفقاز بصور «ایرون »، «ایرو» و «ایر» بخود اطلاق کرده اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کلمات آریا، آ...