کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابی یهمیا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابی یهمیا
لغتنامه دهخدا
ابی یهمیا. [ ] (معرب ، اِ) (مصحف کلمه ٔ یونانی اپیلمبنینا) رجوع به ابیلیمیا شود.
-
واژههای مشابه
-
آبی
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارزق، کبود، لاجورد، نیلگون ۲. بحری، دریایی ۳. آبزی ۴. خالو، دایی ≠ دیمی، دیم ۵. خشکی ۶. هوازی
-
أَبِي
فرهنگ واژگان قرآن
پدرم
-
آبی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آب) 'ābi ۱. (زیستشناسی) ویژگی موجود زندهای که در آب زیست میکند؛ آبزی: اسب آبی، سگ آبی، مار آبی.۲. (اسم، صفت نسبی) از سه رنگ اصلی، مانندِ رنگ آسمان یا رنگ آب دریا؛ رنگ کبود روشن.۳. دارای این رنگ.۴. مربوط به آب.۵. ویژگی چیزی ...
-
آبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] 'ābi = بِه۱: ◻︎ گر تو صد سیب و صد آبی بشمری / صد نماند یک شود چون بفشری (مولوی: ۶۲).
-
آبی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ābi سرباززننده؛ خودداریکننده.
-
آبی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب . اِ.) 1 - یکی از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی ). 2 - به ، سفرجل . 3 - نوعی انگور. 4 - نوعی زراعت که آبیاری می شود، مقابلِ دیمی .
-
آبی
فرهنگ فارسی معین
(ص . اِ.) = آبو: برادر مادر، خال ، خالو.
-
آبی
لغتنامه دهخدا
آبی . (اِ) میوه ٔ بزرگتر از سیب برنگ زرد پرزدار و از سوی دم و سرترنجیده و برگ درخت آن با پرز و مخملی و رنگ و پوست چوب آن بسیاهی مایل . بهی . بِه ْ. سفرجل : آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن . بهرامی .تا سرخ بود چون رخ معشو...
-
آبی
لغتنامه دهخدا
آبی . (ص نسبی ) برنگ آب . کبود. ازرق . نیلی . نیلگون . نیلوفری . کوود. آبیو. رنگ کبود روشن . و گاه آبی آسمانی گویند و از آن آبی سخت روشن خواهند و این همان آسمانجونی و آسمانگونه است . و آبی سیر گویند و از آن آبی پررنگ و گرفته اراده کنند و مقابل آن آبی...
-
آبی
لغتنامه دهخدا
آبی . (ص نسبی ) منسوب به آبه یعنی آوه . از مردم آبه .
-
آبی
لغتنامه دهخدا
آبی . (ع ص ) سرکش . نافرمان . بی فرمان . بازایستنده . انکارکننده . ممتنع. اَبی . آنکه سر باززند از. مکروه دارنده . کارِه ْ. || آن گشن که بول بوید. (مهذب الاسماء). || (اِخ ) آبی اللحم الغفاری ؛ نام صحابی که گوشت را ناخوش داشتی .
-
آبی
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: âbi طاری: âbi طامه ای: âbi طرقی: âbi کشه ای: âbi نطنزی: âbi
-
اِبی
لهجه و گویش تهرانی
ابراهیم