کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آبک
لغتنامه دهخدا
آبک . [ ب َ ] (اِخ ) نام جائی است .
-
آبک
لغتنامه دهخدا
آبک . [ ب َ ] (ع صوت ) وَیْلَک . هلاک باد ترا.
-
آبک
لغتنامه دهخدا
آبک . [ ب َ / ب ِ / ب ُ ] (اِ) آبله . جدری .
-
آبک
لغتنامه دهخدا
آبک . [ ب ُ ] (ص ) هر چیز پرآب . (از برهان ).
-
آبُک
لهجه و گویش گنابادی
abok در گویش گنابادی یعنی آبکی ، شل
-
جستوجو در متن
-
گریستن
دیکشنری فارسی به عربی
ابک
-
اشک ریختن
دیکشنری فارسی به عربی
ابک
-
آبق
فرهنگ واژههای سره
آبک، سیماب
-
گریه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ابک , اعط , اندب , بکاء
-
بکان
لغتنامه دهخدا
بکان . [ ب ُک ْ کا ] (ع اِ) ج ِاَبک ّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به ابک شود.
-
مئبک
لغتنامه دهخدا
مئبک . [ م ِءْ ب َ ] (ع ص ) ابک مئبک ، فربه . (منتهی الارب ). || ابک مئبک ، گول و در حق احمق گویند: انه لعفک ابک و معفک مئبک . (منتهی الارب ). عفک ابک و معفک مئبک ، یعنی احمق . (از اقرب الموارد).
-
آبق
لغتنامه دهخدا
آبق . [ ب َ ] (معرب ، اِ) معرّب آبَک . زیبق . سیماب .
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) نام جزیره ای به افریقیّه در اُبُک به خلیج تاجورا.
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ب َ ] (اِ) سیماب . جیوه (در اصطلاح کیمیاگران ). (برهان ذیل کلمه ٔ آبک ). و رجوع به سیماب شود.
-
غیان
لغتنامه دهخدا
غیان . [ غ َ ] (اِ) سیماب . جیوه . (برهان قاطع ذیل آبک ) (ناظم الاطباء) (استینگاس ). ناظم الاطباء و استینگاس این لغت را عربی دانسته اند، ولی در فرهنگهای معتبر عربی به این معنی دیده نشد.