کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابونعیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابونعیم
لغتنامه دهخدا
ابونعیم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) وهب بن کیسان . محدث است . و مالک از او روایت کند.
-
ابونعیم
لغتنامه دهخدا
ابونعیم . [ اَ ؟] (اِخ ) عبدالصمدبن علی بن محمد الشیانی (؟) البخاری . از مردم شیا قریه ای به بخارا از اصحاب رأی . وی ازغنجار و غیر او حدیث کند. (معجم البلدان ذیل شیا).
-
ابونعیم
لغتنامه دهخدا
ابونعیم . [ اَ ن َ ] (اِخ ) واحه ای از واحات در ثغر لیبی بصحرا، دارای معادن گوگرد.
-
ابونعیم
لغتنامه دهخدا
ابونعیم . [ اَ ن ُ ع َ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی . حافظ مشهور. ابن خلکان گوید: او صاحب کتاب حلیةالأولیا است و خود از اعلام محدّثین و اکابر حفاظ ثقات است . و از افاضل عصر حدیث و جز آن فراگرفته و عده ای دیگر از او ا...
-
ابونعیم
لغتنامه دهخدا
ابونعیم . [ اَ ن ُ ع َ ] (اِخ ) اصفهانی . رجوع به ابونعیم احمدبن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران شود.
-
ابونعیم
لغتنامه دهخدا
ابونعیم . [ اَ ن ُ ع َ ] (اِخ ) صرادبن صرد. محدث است . و رجوع به ابونعیم ضراربن صرد شود.
-
ابونعیم
لغتنامه دهخدا
ابونعیم . [ اَ ن ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) نان سپید. حواری . (منتهی الارب ) (السامی فی الاسامی ). نان میده . (مهذب الاسماء). || کرکی . (المزهر سیوطی ) (المرصع ابن اثیر جزری ).
-
ابونعیم
لغتنامه دهخدا
ابونعیم . [اَ ؟ ] (اِخ ) فضل بن حکیم السلمی الدلال . محدث است .
-
ابونعیم
لغتنامه دهخدا
ابونعیم .[ اَ ؟ ] (اِخ ) اسحاق بن الفرات المصری . محدث است .
-
جستوجو در متن
-
اصفهانی
لغتنامه دهخدا
اصفهانی . [ اِ ف َ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲ، مکنی به ابونعیم . رجوع به ابونعیم شود.
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابونعیم . رجوع به ابونعیم احمدبن عبداﷲبن احمد... اصفهانی شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابونعیم حافظ اصفهانی . رجوع به ابونعیم احمدبن عبداﷲ... شود.
-
اصبهانی
لغتنامه دهخدا
اصبهانی . [ اِ ب َ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲ اصفهانی ، مکنی به ابونعیم . رجوع به ابونعیم و معجم المطبوعات و اسماءالمؤلفین شود.
-
ابوالرحال
لغتنامه دهخدا
ابوالرحال . [ اَ بُرْ رَح ْ حا ] (اِخ ) ابونعیم از او روایت کند.
-
صراد
لغتنامه دهخدا
صراد. [ص ُ ] (اِخ ) ابن صرد، مکنی به ابونعیم . تابعی است .