کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابولیلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابولیلی
لغتنامه دهخدا
ابولیلی . [ اَ ل َ لا] (اِخ ) دیلمی . پادشاه دیلم . رجوع به شهریاران گمنام احمد کسروی ص 26 شود.
-
ابولیلی
لغتنامه دهخدا
ابولیلی . [ اَ ل َلا ] (اِخ ) الانصاری والد عبدالرحمن . نام او یسار و نام دیگرش داودبن بلال . صحابی است و لقب او انس است .
-
ابولیلی
لغتنامه دهخدا
ابولیلی .[ اَ ل َ لا ] (اِخ ) سفیان بن ابی العوجاء. محدث است .
-
جستوجو در متن
-
جعدی
لغتنامه دهخدا
جعدی . [ ج َ ] (اِخ ) (نابغه ٔ ...) قیس بن کعب بن عبداﷲبن عامربن ربیعةبن جعدةبن کعب بن ربیعةبن عامربن صعصعه مکنی به ابولیلی . رجوع به ابولیلی و نیز رجوع به نابغه ٔ جعدی در همین لغت نامه شود.
-
داود
لغتنامه دهخدا
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن بلال بن اجنحه انصاری . مکنی به ابولیلی . رجوع به ابولیلی الانصاری والد عبدالرحمن و نیز رجوع به تاریخ گزیده چ اروپا ص 224 شود.
-
ابوعکاشه
لغتنامه دهخدا
ابوعکاشه . [ اَ ع ُک ْ کا ش َ ](اِخ ) او از ابی رفاعه و از وی ابولیلی روایت کند.
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) روی عنها حبیب بن زید خرج حدیثها ابولیلی من التجرید. (الاصابة ج 8 ص 183).
-
ام لیلی
لغتنامه دهخدا
ام لیلی .[ اُم ْ م ِ ل َ لا ] (اِخ ) دختر رواحة انصاری ، زن ابولیلی و مادر عبدالرحمان بن ابی لیلی . از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 277 شود.
-
ابودغفاء
لغتنامه دهخدا
ابودغفاء. [ اَ دَ ] (ع ص مرکب ) یا ابودعفاء. احمق . و ابن برّی از ابن حمزه و او از ابوریاش آرد که ابودغفاء به معنی محمق است چنانکه ابولیلی . و این شعر ابن احمر را شاهد آورده است :یُدَنّس عرضه لینال عرضی ابادعفاء ولّدها فقارا.
-
ابوعیسی
لغتنامه دهخدا
ابوعیسی . [ اَ سا ](اِخ ) عبداﷲبن ابی لیلی . تابعی است . او از عثمان و علی علیه السلام روایت کند و در حروب امیرالمؤمنین علی در رکاب آن حضرت بود و پدر او ابولیلی از صحابه ٔ رسول صلوات اﷲ علیه و هم از اصحاب علی علیه السلام است .
-
حبان
لغتنامه دهخدا
حبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن قیس بن عبداﷲبن عمروبن عدس بن ربیعةبن جعدةبن کعب بن ربیعةبن عامربن صعصعةبن بکربن هوازن . نام او را برخی حَیّان نوشته اند. او نابغه ٔ جعدی شاعر است و ابولیلی کنیت دارد. (الاستیعاب ج 1 ص 137 و 310). و رجوع به نابغه ٔ جعدی...
-
عدی
لغتنامه دهخدا
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن ربیعةبن الحارث مکنی به ابولیلی و مشهور به المهلهل از بنی تغلب است ، شاعر، از شجعان عرب در جاهلیت بود. از مردم نجد و دائی امری ءالقیس شاعراست . وی را بدان جهت که نخستین بار مو را بافت مهلهل گویند. وی زیباترین و فصیح ترین ...
-
معاویة
لغتنامه دهخدا
معاویة. [ م ُ ی َ ] (اِخ ) ابن یزیدبن معاویةبن ابی سفیان مکنی به ابولیلی و معروف به معاویه ٔ ثانی سومین خلیفه از خلفای بنی امیه (متوفی به سال 64 هَ . ق .). وی پس از یزید به خلافت رسید اما خود را شایسته ٔ خلافت ندانست و کناره گیری کرد و به قولی چهل رو...
-
باح
لغتنامه دهخدا
باح . (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ غالب اصفهانی کاتب ، ملقب به باح ، خود گوید: باح بما فی الفؤاد باحاً. وی ببغداد شد و کاتب ابولیلی یکی از بزرگان دیلم گردید، و او را رسایلی است که عبیداﷲبن احمدبن ابی طاهر در کتاب بغداد یاد کرده است و گوید وی مترسل و...
-
کسائی
لغتنامه دهخدا
کسائی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن حمزةبن عبداﷲبن عثمان بن فیروز یا علی بن حمزةبن عبداﷲبن بهمن بن فیروز. یکی از ائمه ٔ قرائت است . (منتهی الارب ). نام شخصی است قاری و نحوی مشهور که او اکثر کساء یعنی گلیم می پوشید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یکی ا...