کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوقابوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوقابوس
لغتنامه دهخدا
ابوقابوس . [ اَ ] (اِخ ) مولی عبداﷲبن عمرو. محدث است و از او ابن عیینه روایت کند.
-
ابوقابوس
لغتنامه دهخدا
ابوقابوس . [ اَ ] (اِخ ) نعمان بن منذر... رجوع به نعمان ... شود. و نابغه در شعر خویش از راه تعظیم ابوقبیس آورده است . و اصل آن بوقابوس است : فان یقدر علیک ابوقبیس تحطّ بک المعیشة فی هوان . (المرصّع).
-
ابوقابوس
لغتنامه دهخدا
ابوقابوس . [ اَ ] (ع اِ مرکب ) آفتاب . (مهذب الاسماء).
-
ابوقابوس
لغتنامه دهخدا
ابوقابوس . [ اَ ] (معرب ، اِ) مصحّف انخسا و انخوسا.(تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). رجوع به ابوقابس شود.
-
جستوجو در متن
-
ابوقبیس
لغتنامه دهخدا
ابوقبیس . [ اَ ق ُ ب َ ] (اِخ ) مصغّرابوقابوس . رجوع به ابوقابوس نعمان بن منذر... شود.
-
دیراللج
لغتنامه دهخدا
دیراللج . [ دَ رُل ْ ل ُج ج ] (اِخ ) این دیر در حیره است و آن را نعمان بن منذر ابوقابوس در ایام حکومت خود ساخته و در بین دیرهای حیره از لحاظ ساختمان زیباتر و از لحاظ خوشی آب و هوا بهتر از آن وجود ندارد. (از معجم البلدان ).
-
ابوقابس
لغتنامه دهخدا
ابوقابس . [ اَ بو ب ِ ] (معرب ، اِ) مصحف انخسا و انخوسا و داود ضریر انطاکی نام دیگر او را ابوقابوس آرد و گوید: هو ابوحلسا بالبربریة و سیأتی وقوع هذا الاسم علی خس الحمار وبالعراق شب العصفر و بالعربیة الاشنان والحرض و خرءالعصافیر و بالفارسی بناله (؟) ...
-
جاریة
لغتنامه دهخدا
جاریة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث جاری . روان . رایجه . ساریه . نابعه . رونده . گذران . شونده . || کشتی . سفینه . ناو. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || ماری که از نوع افعی باشد. (اقرب الموارد). || نعمت خدا. (منتهی الارب ). || دختر خرد. (منت...
-
نعمان
لغتنامه دهخدا
نعمان . [ ن ُ ] (اِخ ) ابن منذربن امری ٔ القیس اللخمی ، مکنی به ابوقابوس و معروف به نعمان ثالث ، از مشهورترین پادشاهان حیره در عهد جاهلیت است . وی به سال 592 م . بعد از پدرش به فرمان هرمز انوشیروان شاهنشاه ایران ، به امارت و پادشاهی حیره رسید و بیست ...
-
شمس
لغتنامه دهخدا
شمس . [ ش َ ] (ع اِ) آفتاب . مؤنث است . ج ، شموس : کأنّهم جعلوا کل ناحیة منها شمسا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آفتاب و آن مؤنث است و مصغرش شُمیسه است . (از اقرب الموارد). ستاره ٔ تابان درخشان روز است . (از تعریفات جرجانی ). آفتاب . ...
-
آل نصر
لغتنامه دهخدا
آل نصر. [ ل ِ ن َ ] (اِخ ) آل لخم . آل عمروبن عدی . ملوک حیره . مناذره . سلسله ای از امرای عرب که در عراق حکومت داشته از پادشاهان ایران اطاعت میکردند. مرکز حکومت آنان شهر حیره نزدیک کوفه بوده ... سرسلسله ٔ آنها عمروبن عدی بن نصر معاصر با اردشیربابکان...
-
آفتاب
لغتنامه دهخدا
آفتاب . (اِ مرکب ) (از: آف ، مِهر، خور + تاب ، فروغ ، نور) نور شمس . خورشید. مقابل سایه : شخصی نه چنان کریه منظرکز زشتی او خبر توان دادوآنگه بغلی نعوذباﷲمردار بر آفتاب مرداد. سعدی . || (اِخ ) توسعاً، بزرگترین کوکب آسمان زمین که هر صبح طالع شود و روی ...
-
نابغه ٔ ذبیانی
لغتنامه دهخدا
نابغه ٔ ذبیانی . [ ب ِ غ َ ی ِ ذُب ْ ] (اِخ ) از اعاظم سخنوران عرب در عهد جاهلیت است . ابوالفرج اصفهانی نام و نسب او را چنین آرد: زیادبن معاویةبن ضباب بن جناب بن یربوع بن غیظبن مرةبن عوف بن سعدبن ذبیان بن بغیض بن ریث بن غطفان بن سعدبن قیس بن عیلان بن...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) هور. خورشید. آفتاب . مهر. شارق . شمس . ذُکاء. بیضا. بوح . یوح . عجوز. تبیراء. غزاله . لولاهه . ابوقابوس . حورجاریه . اختران شاه . لیو. نیر اعظم . نیر اکبر. ارنة. شرق . جای آن در فلک چهارم است . (یادداشت مؤلف ) : شکوفه همچو...