کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوغانم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوغانم
لغتنامه دهخدا
ابوغانم . [ اَ ن ِ ] (اِخ ) عشیره ای از طائفه ٔ محیسن از قبیله ٔ بنی کعب خوزستان .
-
ابوغانم
لغتنامه دهخدا
ابوغانم . [ اَ ن ِ ] (اِخ ) قصری . عبدالرحیم معروف به ابن محمد شاعر و ادیب ایرانی . کاتب و وزیر منوچهربن قابوس . و او کرتی از جانب مخدوم بسفارت نزد سلطان محمودبن سبکتکین شد. او را بعربی اشعاری نیکوست .
-
ابوغانم
لغتنامه دهخدا
ابوغانم . [ اَ ن ِ ] (اِخ ) محمدبن عمربن احمدبن عدیم . رجوع به محمد... شود.
-
ابوغانم
لغتنامه دهخدا
ابوغانم . [ اَ ن ِ ] (اِخ ) میان جیرفت و منوکان کوهستانی است آبادان و با نعمت بسیار و آنرا کوهستان ابوغانم خوانند. و از مغرب این کوهستان روستائیست که آنرا رودبار خوانند. (حدودالعالم ). و رجوع به محیسن (طائفه ٔ...) شود.
-
ابوغانم
لغتنامه دهخدا
ابوغانم . [ اَ ن ِ ] (اِخ ) یونس بن نافع مروزی . از روات حدیث است . و ابن المبارک از او روایت کند.
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین مروزی . مکنی به ابوغانم محدث خراسان . وفات 444 هَ . ق .
-
قرینینی
لغتنامه دهخدا
قرینینی . [ ق َ ن َ نی ] (اِخ ) عبداﷲبن حسین بن احمد قریشی کیانی ، مکنی به ابوالقاسم . از محدثان و از مردم مرو است . وی از ابوغانم احمدبن علی بن حسین کراعی روایت شنیده و ابوالقاسم شیرازی حافظ از او روایت دارد. (الانساب سمعانی ).
-
پهندز
لغتنامه دهخدا
پهندز. [ پ َ دِ ] (اِخ ) تصحیف پهندر. رجوع به پهندر شود: فضلویه خروج کرد و او را بگرفت و بقلعه ٔ پهندز محبوس کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 166). و ابوغانم پسر عمیدالدوله چون بر قلعه ٔ پهندز بود خراب کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 133).
-
نصر
لغتنامه دهخدا
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) عبداﷲبن سعید قرمطی ، مکنی به ابوغانم و مشهور به نصر از زعمای قرامطه است ، در آغاز در قریه ٔ زابوقه ٔ عراق معلم اطفال بود، سپس به زکرویةبن مهرویه ٔ قرمطی پیوست و از پیروان او شد، و خود را نصر نامید، و قبیله ای از بنی کلب را با خود ...
-
قاضی عدیمی
لغتنامه دهخدا
قاضی عدیمی . [ ع َ ] (اِخ ) محمدبن هبةاﷲبن احمدبن یحیی بن زهیر، مکنی به ابوغانم . از خاندان بنی العدیم . فقیهی است فاضل ، عابد، عفیف ، زاهد. وی پس از فوت پدر به قضاوت و خطابت و امامت حلب و نواحی آن منصوب گردید و به عمارت مسجد حلب پرداخت و پس از سال 5...
-
طبسی
لغتنامه دهخدا
طبسی . [طَ ب َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن ابوجعفر طبسی ، مکنی به ابوالفضل . حافظ و صاحب تصانیف بسیار بوده . از حاکم ابوعبداﷲ حافظ و ابوطاهربن محمش زیادی و ابوالقاسم بن حبیب مفسر و ابوالحسن محمدبن قاسم فارسی و جز ایشان از اصحاب ابوالعباس اصم حدیث نوشته اس...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسد سامانی . جد ملوک سامانیه . وی برادر نوح و پدر اسماعیل سامانی است ، امیری عالم و پارسا. صاحب تاریخ بخارا گوید:... و چون خلافت بمأمون رسید غسان بن عباد امیر خراسان شد مأمون وی را فرمود تا فرزندان اسدبن سامان خدات را ول...
-
طیفوری
لغتنامه دهخدا
طیفوری . [ طَ ] (اِخ ) مردی طبیب بود. حنین بن اسحاق چندین کتاب از وی در فن پزشکی یاد و نقل کرده . از پیشوایان پزشکان و فاضلی در فن خویش حاذق بود و عبداﷲ نام داشت . وی جدّ اسرائیل بن زکریا الطیفوری است که طبیب فتح بن خاقان بود و چون عبداﷲ پزشک مخصوص ط...
-
بیشه
لغتنامه دهخدا
بیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) زمینی غیرمزروع که درختان و نی و دیگر رستنیها در آنجا تنگ درهم آمده و صورت حصاری بخود گرفته است . بعربی اجم گویند. (برهان ). جنگل . (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). اجمة. (زمخشری ). ایکة. (ترجمان القرآن ). خفیة. عرین . عر...