کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوعمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوعمار
لغتنامه دهخدا
ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] (اِخ ) الحداد. تابعی است . او بصحبت انس رسیده و نافعبن یزید از او روایت کند.
-
ابوعمار
لغتنامه دهخدا
ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] (اِخ ) زیادبن میمون الأبرص . تابعی است و از انس بن مالک روایت کند.
-
ابوعمار
لغتنامه دهخدا
ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] (اِخ ) شدادبن عبداﷲ. یحیی بن کثیر و اوزاعی از او حدیث کنند.
-
ابوعمار
لغتنامه دهخدا
ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] (اِخ ) صاحب المزاود. تابعی است . او از انس روایت کند و او را بوالعمار الفارسی نیز گفته اند.
-
ابوعمار
لغتنامه دهخدا
ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] (اِخ ) غریب بن احمد. از او عمارة بن عمیر روایت کند.
-
ابوعمار
لغتنامه دهخدا
ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] (اِخ ) مولی القوم بالمدینه ؟ او از عبداﷲبن هداج و از او ابراهیم بن المنذر روایت کرده است .
-
ابوعمار
لغتنامه دهخدا
ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] (اِخ ) یا ابوعماره . ازروات حدیث است . او از علی و از او سدی روایت کند.
-
ابوعمار
لغتنامه دهخدا
ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] (اِخ ) یاسربن عامربن مالک . صحابی است . رجوع به یاسر... شود.
-
ابوعمار
لغتنامه دهخدا
ابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] (ع اِ مرکب ) اسب فارسی . (مهذب الاسماء).
-
ابوعمار
لغتنامه دهخدا
ابوعمار. [ اَع َم ْ ما ] (اِخ ) ابراهیم بن یزیدبن الأسودبن عمربن ربیعةبن ذهل بن ربیعة الحارثةبن ذهل بن سعدبن مالک بن خالد نخعی . یکی از فقهای تابعین . مادر او ملیکه دختر یزیدبن قیس است . او خدمت ام ّالمؤمنین عائشه رضی اﷲ عنها را دریافته لکن از او ر...
-
ابوعمار
لغتنامه دهخدا
ابوعمار. [ اَع َم ْ ما ] (اِخ ) عکرمةبن عمار. از روات حدیث است .
-
جستوجو در متن
-
غریب
لغتنامه دهخدا
غریب . [ غ َ ] (اِخ ) ابن احمد. کنیه ٔ وی ابوعمار و تابعی است . رجوع به ابوعمار شود.
-
عکرمة
لغتنامه دهخدا
عکرمة. [ ع ِ رِ م َ ] (اِخ ) ابن عماربن عقبه ٔ حنفی عجلی یمامی ، مکنی به ابوعمار. وی در عصر خویش شیخ یمامه بشمار میرفت و از محدثان بود و اصل او از بصره بوده است . عکرمة در اواخر عمر به بغداد رفت و به سال 159 هَ . ق . در آنجا درگذشت . (از الاعلام زرکل...
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) عماربن ابوعمار. راوی بود و از خالدبن قاسم روایت داشت و عبدالرحمان بن عبدالمؤمن از او روایت کرد. (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 241).