کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوعامر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن ابی الاخنس . شاعری است از عرب .
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن ابی جان [ ابی حیّان ؟ ] یکی از علماء سیستان است و صاحب تاریخ سیستان در باب ((مردم سیستان که از پس اسلام بزرگ گشتند و مردمان ایشان را بدانستند بفضل )) نام او آورده است . رجوع به ص 18 تاریخ سیستان چ طهران شود.
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن سبکی .او راست : رسالة فی تفضیل العجم علی العرب . و ابوالطیب عبدالمنعم در حدیقة البلاغه و ابومروان در الاستدلال بالحق و ابوعبداﷲ العارف در خطف البارق و ابومحمد عبدالمنعم بن الفرس الغرناطی را بر کتاب وی ردودی اس...
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن عیشون اندلسی . رجوع به ابن عیشون ... شود.
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) احمدبن عبدالملک اندلسی قرطبی . رجوع به احمد... شود.
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) احمدبن عبدالملک بن عمر. رجوع به احمد... شود.
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) از ابن شهاب روایت کند و معاویه از او حدیث کرده است .
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن محمدبن یزیدبن ربیعه ٔ حمیری شاعر عرب . وفات او به بغداد در 173 هَ . ق . بود و بعضی کنیت او را ابوهاشم گفته اند.
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) الاشعری . برادر ابوموسی اشعری . صحابی است و در نام او خلاف است . وفات او بزمان خلافت عبدالملک بن مروان بود.
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) الاشعری . عبدبن عمرو یا عبیدبن وهب یا عبیدبن سلیم . صحابی و عم ابوموسی اشعری است و در جنگ احد شهادت یافت .
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) الالهانی . او از ابی امامه و ثوبان حدیث شنیده و ابن ارطاط و معاویةبن صالح از وی روایت کنند.
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) الحجری . او از ابی ریحانه و از او هیثم بن شفی روایت کند.
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) الفندی . عبدالملک بن عامر. از روات است .
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) الکاهلی . از روات حدیث است .
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) امیربن هود. رجوع به امیر... شود.