کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوحمید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوحمید
لغتنامه دهخدا
ابوحمید. [ اَ ح َ ] (اِخ ) عصام بن عمرو بغدادی . محدث است .
-
ابوحمید
لغتنامه دهخدا
ابوحمید. [ اَ ح َ ] (اِخ ) قتادةبن فضیل و احمدبن سلیمان الرهاوی از او روایت کنند.
-
ابوحمید
لغتنامه دهخدا
ابوحمید. [ اَ ح َ ] (اِخ ) مولی مسافع تابعی است . او از ابوهریره و ابن شهاب از او روایت کند.
-
ابوحمید
لغتنامه دهخدا
ابوحمید. [ اَ ح َ] (ع اِ مرکب ) خرس . (مهذب الاسماء). دُب . (المزهر).
-
واژههای مشابه
-
ابوحمید رعینی
لغتنامه دهخدا
ابوحمید رعینی . [ اَ ح َ دِ رُ ع َ ] (اِخ ) از محدثین شام است . او از یزید و ثوربن یزید از او روایت کند.
-
ابوحمید ساعدی
لغتنامه دهخدا
ابوحمید ساعدی . [ اَ ح َ دِ ع ِ ] (اِخ ) نام او منذر یا عبدالرحمن بن سعدبن منذر انصاری . از صحابه ٔ رسول صلی اﷲعلیه وآله است . او در اواخر خلافت معاویه درگذشت .
-
جستوجو در متن
-
عصام
لغتنامه دهخدا
عصام . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عمرو بغدادی ، مکنی به ابوحمید. تابعی است . رجوع به ابوحمید شود.
-
ام حمید
لغتنامه دهخدا
ام حمید. [ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) زن ابوحمید ساعدی و از صحابیات بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 226 شود.
-
شریح
لغتنامه دهخدا
شریح . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن یزید ابوحیوة الحضرمی الحمصی المؤذن . تابعی از حضارمه ٔ مصر. او از ارطاةبن المنذر و صفوان بن عمر روایت دارد و پسر وی حیوة و کثیربن عبید و ابوحمید قوهی از او روایت کرده اند. شریح ثقه است و وفاتش به سال 203 هَ . ق . بوده اس...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حمیدالمصری الاسکندرانی مکنی به ابوحمید المهری ، وی از کسانی است که اصحاب کتب ستة حدیث او را تخریج کرده اند. او از بکربن عمرومعافری و ابی عقیل زهرةبن معبد حدیث می کند و ابن وهب و عبداﷲبن صالح کاتب اللیث نیز از او روایت دارند. ...
-
خرس
لغتنامه دهخدا
خرس . [ خ ِ ] (اِ)چارپایی گوشت خوار و بسیار پشم آلود از طایفه ٔ ماشیةالخفیة. (از ناظم الاطباء). بهندی آزاریچهه گویند. (ازغیاث اللغات ). در حاشیه ٔ برهان چ معین آمده است : پهلوی xirs [ ars «یونکر 120» ]، اوستا shaخ ar، پارسی باستان arsha (در arshama) ...