کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوالملیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوالملیح
لغتنامه دهخدا
ابوالملیح . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) ابوساسان . یزیده (؟)بن الخصیب الأسلمی . من خط الدمیاطی . صاحب المرصعصورت فوق را با شرح مسطور در کتاب خود آورده است .
-
ابوالملیح
لغتنامه دهخدا
ابوالملیح . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) حسن بن عمربن یحیی الفزاری الرّقی . محدث است و کنیت او ابوعبداﷲ و ابوالملیح لقب اوست .
-
ابوالملیح
لغتنامه دهخدا
ابوالملیح . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) محمدبن عثمان معروف به ابن اقرب . رجوع به محمدبن عثمان ... شود.
-
ابوالملیح
لغتنامه دهخدا
ابوالملیح . [ اَ بُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) چکاو. چکاوَک . (دهار). کوبنکک . (مهذب الاسماء). قُبَّره . قنبره .کونیکک . (نسخه ای از مهذب الاسماء). کاکلی . خول . بوالملیح . کوکینه . کونیکه . کبّوک . چغو. چغوک . چکوک . صفرد.مرغکیست خرد شبیه به گنجشک ، کاکل...
-
ابوالملیح
لغتنامه دهخدا
ابوالملیح . [ اَ بُل ْ م َ] (اِخ ) عامربن اسامةبن عمیر الهذلی البصری . محدث است . او از ابی عبداﷲ و بقولی از ابی سهل روایت دارد.
-
جستوجو در متن
-
ابوملیح
لغتنامه دهخدا
ابوملیح . [ اَ م َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به ابوالملیح شود.
-
بوالملیح
لغتنامه دهخدا
بوالملیح . [ بُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به ابوالملیح شود.
-
صبیح مدینی
لغتنامه دهخدا
صبیح مدینی . [ ص َ ح ِ م َدْ ی َ ] (اِخ ) مکنی به ابوالملیح . تابعی و محدث و ثقه است .
-
هوژه
لغتنامه دهخدا
هوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) پرنده ای است کوچک و آن را به عربی صعوه میگویند. و با زای هوز، صفاهانیان چکاوک را گویند. (برهان ). ابوالملیح .
-
ژوله
لغتنامه دهخدا
ژوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) نام مرغی است که آن را چکاوک خوانند و به عربی قبره گویند. (برهان ). چکاوک . قبره . ابوالملیح .
-
قنبرة
لغتنامه دهخدا
قنبرة. [ قُم ْ ب ُ رَ ] (ع اِ) لغتی است در قبره . (منتهی الارب ). ابوالملیح . چکاوک . رجوع به قبرة و قبر شود.
-
بردیرلوس
لغتنامه دهخدا
بردیرلوس . [ ب َ ] (یونانی ، اِ) مرغی است که آنرا چکاوک خوانند و بعربی ابوالملیح گویند. (آنندراج ) (برهان ). قبره . فنزه .
-
کاکلی
لغتنامه دهخدا
کاکلی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) آنکه کاکل دارد.- مرغ ِ کاکلی ؛ مرغ که بر سر خوچی دارد.|| (اِ) چکاو.چکاوک . قبره . رجوع به ابوالملیح و چکاوک و قبره شود.
-
کونیکه
لغتنامه دهخدا
کونیکه . [ کو ک َ / ک ِ ] (اِ) ابوالملیح . قبره . عُلعُل . قنبره . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کونیکک شود.