کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوالعیزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوالعیزار
لغتنامه دهخدا
ابوالعیزار. [ اَ بُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) مرغی است درازگردن که پیوسته در آب باشد و ماهی گیرد و نام دیگر آن سبیطر است . و بعضی گفته اند ابوالعیزار کرکی است .
-
ابوالعیزار
لغتنامه دهخدا
ابوالعیزار. [ اَبُل ْ ع َ ] (اِخ ) پدر عقبه . تابعی است . او از ابن عباس و عقبه از پدر روایت کند و در شمار کوفیین است .
-
ابوالعیزار
لغتنامه دهخدا
ابوالعیزار. [اَ بُل ْ ع َ ] (اِخ ) ابوالقاسم . از روات حدیث است .
-
جستوجو در متن
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابوالعیزار الکوفی . محدث است .
-
سبیطر
لغتنامه دهخدا
سبیطر. [ س َ ب َ طَ ] (ع ص ) دراز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اِ) مرغی است نیک درازگردن که پیوسته درآب باشد و ماهی گیرد و کنیت او ابوالعیزار است . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ابوالعیزار.(اقرب الموارد) (المرصع). رجوع به همین کلم...
-
ابوالعزار
لغتنامه دهخدا
ابوالعزار. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (ع اِ مرکب ) ابوالعیزار. مرغی است با گردنی نیک دراز که پیوسته در آب باشد و ماهی گیرد. و نام دیگر آن به عربی سبیطر باشد. صاحب منتهی الارب گوید: و یا کرکی است و بگمان ما ابوالعزار و ابوالعیزار و سبیطر چوبینه ٔ قدماست . وامرو...
-
عیزار
لغتنامه دهخدا
عیزار. [ ع َ ] (ع ص ) سخت و استوار از هر چیزی . || کودک چست و سبکروح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) نوعی از کاسه ٔ آبگینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوعی از قدح شیشه . (از اقرب الموارد). || درخت...
-
شبیطر
لغتنامه دهخدا
شبیطر. [ ش َ ب َ طَ ] (ع اِ) یا سبیطر. پرنده ای است گردن دراز که همیشه در آبهای کم عمق و فراخ زندگی میکند و کنیه اش ابوالعیزار است و ظاهراً همان مرغ ماهی خوار باشد که آن را مالک الحزین گویند. (از اقرب الموارد). کلنگ یا حیوانات شبیه به آن . (از دزی ج ...
-
ابومره
لغتنامه دهخدا
ابومره . [ اَ م ُرْ رَ ] (اِخ ) کنیت ابلیس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). شیطان . ابولبینی . ابلیس . عزازیل .خناس . ابوخلاف . بومره . شیخ نجدی . ابوالعیزار. دیو:همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره بخوی و همه چون کاک غدنگ . قریعالدهر.|| فر...
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) اسماعیل بن فضل مکنی به ابوابراهیم ، قاضی جرجان بود. او از یحیی بن عقبةبن ابوالعیزار و اسماعیل بن جعفر و سفیان بن عیینة روایت کند و سعیدبن یزید جرجانی و عمران بن موسی و محمدبن احمدبن شیرین از وی روایت دارند. (از تاریخ جرجان ابو...
-
بلأز
لغتنامه دهخدا
بلأز. [ ب َ ءَ ] (ع ص ، اِ) بُلأز. مرد کوتاه . (منتهی الارب ). قصیر. (ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || کودک سطبر سخت . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || شیطان . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد از قاموس ). ابلیس . عزازیل . شیخ نجدی ...
-
عزازیل
لغتنامه دهخدا
عزازیل .[ ع َ ] (اِخ ) (معرب از عبری ) طبق روایات ، یکی از سه فرشته (هاروت ، ماروت ، عزازیل ) است که خدا آنان را به کره ٔ زمین فرستاد تا مانند آدمیان زندگی کنند و ازمحرمات بپرهیزند والا تنبیه شوند. عزازیل پس از چندی چون دانست که از عهده ٔ این امتحانا...
-
شیطان
لغتنامه دهخدا
شیطان . [ ش َ ] (اِخ ) ابلیس . (ناظم الاطباء). (از ماده ٔ شطن شطوناً، یعنی دور شد دور شدنی ) و وجه تسمیه آن است که از درگاه حضرت آفریدگار مطلق رانده شده است . برخی گفته اند از ماده ٔ شاط شیطاً می باشد که به معنی هلاک شدن است ، بنابراین وزن آن فعلان ا...
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ / ش ِ] (از ع ، اِ) آنکه سالمندی و پیری بر او ظاهر گردد و یا عبارتست از سن چهل یا پنجاه یا پنجاه ویک تا پایان عمر، یا تا سن هشتاد، و یا آنکه دوران شباب او بپایان رسیده باشد. ج ، شیوخ [ ش ُ / شیو ]، اَشْیاخ ، شَیْخة، شیَخة، شیخان ، مَشْیَخة...