کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوالصلت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابوالصلت
لغتنامه دهخدا
ابوالصلت . [ اَ بُص ْ ص َ ](اِخ ) حجاج بن ابی عثمان صَوّاف . از روات حدیث است .
-
ابوالصلت
لغتنامه دهخدا
ابوالصلت . [ اَ بُص ْ ص َ ](اِخ ) طریح بن اسماعیل شاعر. رجوع به طریح ... شود.
-
ابوالصلت
لغتنامه دهخدا
ابوالصلت . [ اَبُص ْ ص َ ] (اِخ ) هروی . صاحب حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام . رجوع به صص 226 - 228 حبیب السیر ج شود.
-
جستوجو در متن
-
شهاب
لغتنامه دهخدا
شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن خراش ابوالصلت . تابعی است . رجوع به ابوالصلت شود.
-
بوصلت
لغتنامه دهخدا
بوصلت . [ ص َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به ابوالصلت شود.
-
جخدب
لغتنامه دهخدا
جخدب . [ ج َ دَ ] (اِخ ) نام ابوالصلت کوفی . نسّاب است . (از منتهی الارب ).
-
جحدب
لغتنامه دهخدا
جحدب . [ ج َ دَ ] (اِخ ) ابن جرعب ، مکنی به ابوالصلت . نسّاب است . (از منتهی الارب ).
-
ابوالولید
لغتنامه دهخدا
ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) وَقشی ، قاضی دانیه ٔ اندلس . ابوالصلت امیّه ٔ مغربی شاگرد اوست و بمائه ٔ پنجم از هجرت بوده است .
-
امیة
لغتنامه دهخدا
امیة. [ اُ م َی ْ ی َ ] (اِخ )ابن عبدالعزیز اندلسی ، مکنی به ابوصلت . حکیم و ریاضی دان و شاعر و طبیب بود. رجوع به ابوالصلت ... شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن نضر، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ادیب . وی قاضی از اهالی صعید اعلی بود. او را در علوم اوائل و ادب مقامی ارجمند بود و ابوالصلت در رساله ٔ خود وی را بسیار می ستاید. (از تاریخ الحکماء قفطی ص 237).
-
رزق ا
لغتنامه دهخدا
رزق ا. [ رِ قُل ْ لاه ] (اِخ ) یا رزق اﷲ منجم . منجم مصری است که معروف به نحاس گشته عمرش طولانی شد. بنا به قول ابوالصلت امیة اندلسی در سال 150 هَ . ق . در مصر حیات داشته و شیخ المنجمین بوده است وحکایتی از او منقول است که در مختصر الدول و تاریخ الحکما...
-
زایدة
لغتنامه دهخدا
زایدة. [ ی ِ دَ ] (اِخ ) زائدة. ابن قدامه مکنی به ابوالصلت . از حفاظ حدیث است واز زیادبن علاقه و ابواسحاق شیبانی و هشام بن عروة...روایت کند. ابن سعد و محمدبن عبداﷲ خضر می گویند: وی در غزاء روم بسال 161 هَ . ق . درگذشت . قراب به پیروی از علی بن جعد وف...
-
طریح
لغتنامه دهخدا
طریح . [ طُ رَ ] (اِخ ) الثقفی ابن اسماعیل بن عُبیدبن اسیدبن علاج بن ابی سلمةبن عبدالعزی . مادر وی خزاعیة دختر عبداﷲبن سباع ابوالصلت ،شاعر مشهور عرب بوده است . در دولت بنی امیه نشو و نما یافت ، همه ٔ قریحه ٔ خویش را در مدح ولیدبن یزید بکار برد. وی مخ...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الغفاریة. قال ابوعمر کانت تخرج مع النبی (ص ) فی مغازیه تداوی الجرحی و تقوم علی المرضی حدیثها ان النبی (ص ) قال لعائشة هذا علی اول الناس ایمانا روی عنها محمدبن القاسم الطائی . قلت اماالخبر الاول فتقدم التنبیه علیه فی القسم الا...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن مخلدبن عبداﷲبن مطربن حنظلةبن عبیداﷲبن غالب بن الوارث بن عبیداﷲبن عطیةبن مرةبن کعب بن همام بن اسدبن مرةبن عمروبن حنظلةبن مالک بن زید مناةبن تمیم بن مر الحنظلی المروزی المعروف بابن راهویه . مکنی بأبی یعقوب . مولد س...