کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوالجارود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوالجارود
لغتنامه دهخدا
ابوالجارود. [ اَ بُل ْ ] (اِخ ) کنیت زیادبن ابی زیاد خراسانی . امام طائفه ٔجارودیه ، از غُلات زیدیه که متجاهر به سب ّ شیخین بوده است و لقب او سُرحوب است . ابن الندیم او را مکنی به ابوالنجم و نامش را زیادبن المنذر العبدی میگوید. و معاصر بوده است با جع...
-
واژههای مشابه
-
اصحاب ابوالجارود
لغتنامه دهخدا
اصحاب ابوالجارود. [ اَ ب ِ اَ بُل ْ ] (اِخ ) پیروان زیادبن منذر همدانی یا نهدی و ثقفی اعمای کوفی ، مکنی به ابوالجارود بودند که آنان را جارودیه نیز گویند. آنها معتقد بودند که پیامبر (ص ) درباره ٔ خلافت علی (ع ) به وصف تصریح کرد نه به تسمیه و بنابرین ع...
-
جستوجو در متن
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن منذر، مکنی به ابوالجارود. رئیس فرقه ٔ جارودیه . رجوع به ابوالجارود شود.
-
ابوداود طهوری
لغتنامه دهخدا
ابوداود طهوری . [ اَ وو دِ طَ هََ ] (اِخ ) ابن عیسی بن مسلم . او از ابوالجارود روایت کند.
-
قنبلی
لغتنامه دهخدا
قنبلی . [ قُم ْ ب ُ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲبن قنبل مکنی به ابوسعد. از محدثان است . وی از امام محمدبن ادریس شافعی روایت کند و از او ابوالولیدبن ابوالجارود روایت دارد. (از لباب الانساب ).
-
سرحوبیة
لغتنامه دهخدا
سرحوبیة. [ س ُ بی ی َ ] (اِخ ) یا جارودیة. از فرق زیدیه اصحاب ابوالجارود یا ابوالنجم زیادبن المنذر العبدی که میگفتند حضرت رسول امیرالمؤمنین علی را به وصف به امامت منصوب کردنه به اسم و علی بعد از پیغمبر امام است و مردم تقصیر کردند که وصف را نشناخته و...
-
جارودیة
لغتنامه دهخدا
جارودیة. [ دی ی َ ] (اِخ ) گروهی از زیدیان منسوب به ابوالجارود زیادبن ابی زیاد خراسانی . (منتهی الارب ). صاحب الفرق بین الفرق چنین آرد: ایشان از پیروان ابی جارودند و گفتند که پیغمبر بی آنکه نام علی را بر زبان راند در توصیفی که از جانشین خود کرد او را...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعیدبن عبدالرحمان بن زیادبن عبداﷲبن زیادبن عجلان . مکنی به ابن عقده . کنیتش ابوالعباس است از حفاظ احادیث و ضباط اخبار بود در میان متقدمین علماء بکثرت روایات و انتقاد اسناد و معرفت رجال و رواج سنن امتیازی کامل و اختص...
-
زاب
لغتنامه دهخدا
زاب . (اِخ ) نهری است میان سوراء و واسط ونهر دیگری است نزدیک آن و بر هر واحد آن (زاب ها) روستائی است و هر دو روستا را زابان گویند و یا اصل زابیان است منسوب به زاب و عامه زابان گویند. (منتهی الارب ). ابن البلخی گوید: معنی زاب آن است که زوآب یعنی که زو...