کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابهل هندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابهل هندی
لغتنامه دهخدا
ابهل هندی . [ اَ هََ ل ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شجرةاﷲ. دیودار. شجرةالجن . شجرة الاکله . مِداد. دیودارو. صنوبر هندی . شاخهای آن بشاخ زرنباد ماند و شیره ٔ آن به اسم شیر دیودار در فالج و صرع و لقوه سود دهد و هیچ داروی دیگر با او برابری نکند و سن...
-
واژههای مشابه
-
جوز ابهل
لغتنامه دهخدا
جوز ابهل . [ ج َ / جُو زِ اَ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابهل . ثمره ٔ عرعر. (جوهری ). رجوع به جوزالابهل شود.
-
باغ ابهل
لغتنامه دهخدا
باغ ابهل . [ ] (اِخ ) نام محلی از رستاق قاسان . رجوع به تاریخ قم ص 118 شود.
-
جستوجو در متن
-
دبودار
لغتنامه دهخدا
دبودار. [ دُ ] (اِ) ظاهراً مصحف دیودار است . صاحب برهان گوید نوعی از ابهل است و آنرا صنوبر هندی نیز گویند و افزاید که دیودار نیز بنظر آمده است . (برهان ).
-
دیودار
لغتنامه دهخدا
دیودار. [ وْ ] (اِ مرکب ) سرو هندی را نیز گویند و بعربی شجرةالجن خوانند و در اختیارات شجرةاﷲ نوشته اند و بعضی گویند درختی است مانند درخت کاج و شیره دارد. (از برهان ). صنوبر هندی . (ناظم الاطباء). درخت سرو. (برهان ). نوعی از سرو. (ناظم الاطباء). درختی...
-
طالیسفر
لغتنامه دهخدا
طالیسفر. [ ف َ ] (معرب ، اِ) بقول دزی (ج 2 ص 19) بصورتهای طالیشفَر و طالیشقر و طالیَشفَر و طالشقیر در کتب گوناگون عرب آمده است چنانکه در تذکره ٔ داود ضریر انطاکی نیز طالیشقر است ولی صورت معروف آن همین طالیسفر است . آن را مرادف بسباسه ، دارکیسه . لسان...
-
عرعر
لغتنامه دهخدا
عرعر. [ ع َ ع َ ] (ع اِ) درخت سرو کوهی است . گویند میان آن درخت و نخل خرما عداوت است و یک جا نرویند. (برهان قاطع). درخت سرو پیوسته سبز، فارسی است . (منتهی الارب ). درختی است از قسم سرو، و این در اصل فارسی است . (آنندراج ). درختی است که قسمی از سرو با...
-
طبیخ
لغتنامه دهخدا
طبیخ . [ طَ ] (ع اِ) پختنی . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). || نوعی از طعام عرب . || نوعی از شراب منصف که نیم جوشیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (بحر الجواهر). || گچ . || خشت پخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : اذا اراداللّه ُ ...
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. (اِ) پشته ٔ قماش و خروار و آنچه بر پشت توان برداشت . (برهان ). پشتواره است و آن پشته ها باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. کاره . (برهان : کاره ).حمل و بسته و هر چیز که برای حمل کردن فراهم کنند. (ناظم الاطباء). چیزی که بر سر و پشت و...