کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابهل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ابهل
/'abhal/
معنی
درختی از خانوادۀ سرو که در جنگلهای شمال ایران میروید و میوۀ آن مصرف دارویی دارد؛ سرو کوهی؛ مایمرز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹وهل› (زیستشناسی) 'abhal درختی از خانوادۀ سرو که در جنگلهای شمال ایران میروید و میوۀ آن مصرف دارویی دارد؛ سرو کوهی؛ مایمرز.
-
ابهل
فرهنگ فارسی معین
(اِ هِ یا اُ هُ یا اَ هَ) [ ع . ] (اِ.) یکی از گونه های سرو کوهی جزو تیرة ناژویان که در جنگل های شمال ایران موجود است . ارتفاعش یک تا دو متر است و دارای شاخه های متعدد نامنظم است . برگ هایش پایا، متقابل ، فشرده به هم در چهار ردیف می باشد. میوه اش به ...
-
ابهل
لغتنامه دهخدا
ابهل .[ اَ هََ / اُ هَُ / اَ هَُ / اِ هَِ ] (ع اِ) وهل .صفینه . و آن نوعی از عرعر و سرو کوهی و کوکلان و ورس و ارس و اورس است و ثمر آنرا تخم وهل و جوزالابهل خوانند. و آن درختی است بزرگ که برگش به گز (طرفا) و بارش به نبق ماند و جوهری او را بغلط عرعر شم...
-
واژههای مشابه
-
جوز ابهل
لغتنامه دهخدا
جوز ابهل . [ ج َ / جُو زِ اَ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابهل . ثمره ٔ عرعر. (جوهری ). رجوع به جوزالابهل شود.
-
ابهل هندی
لغتنامه دهخدا
ابهل هندی . [ اَ هََ ل ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شجرةاﷲ. دیودار. شجرةالجن . شجرة الاکله . مِداد. دیودارو. صنوبر هندی . شاخهای آن بشاخ زرنباد ماند و شیره ٔ آن به اسم شیر دیودار در فالج و صرع و لقوه سود دهد و هیچ داروی دیگر با او برابری نکند و سن...
-
باغ ابهل
لغتنامه دهخدا
باغ ابهل . [ ] (اِخ ) نام محلی از رستاق قاسان . رجوع به تاریخ قم ص 118 شود.
-
واژههای همآوا
-
ابحل
لغتنامه دهخدا
ابحل . [ ] (اِخ ) نام پادشاه جابلسا، شهری خرافی .
-
جستوجو در متن
-
براثوا
لغتنامه دهخدا
براثوا. [ ] (اِ) ابهل .(فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ابهل و براثی شود.
-
درخت کوهی
واژهنامه آزاد
درخت کوهی : ابهل ، عرعر
-
ارقولس
لغتنامه دهخدا
ارقولس . [ ] (معرب ، اِ) بیونانی ابهل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الأدویه ). رجوع به ابهل شود.
-
براثی
لغتنامه دهخدا
براثی . [ ] (اِ) بیونانی بروسا و بسریانی برسامون و بروسون و برومی ابهل است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به ابهل شود.
-
صفینة
لغتنامه دهخدا
صفینة. [ ص َ ن َ ] (معرب ، اِ) درخت ابهل را گویند و آن سرو کوهی است و به عربی عرعر خوانند. (برهان ). معرب از سابینا. ابهل . ماهی مرز. رجوع به ابهل و ماهی مرز و حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین شود.