کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابهاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابهاء
لغتنامه دهخدا
ابهاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ بَهْو.
-
ابهاء
لغتنامه دهخدا
ابهاء. [ اِ ] (ع مص ) آسوده گردانیدن . (زوزنی ) (مصادر بیهقی ). فارغ گردانیدن . (مصادر بیهقی ). || ابهاء خیل ؛ معطل کردن اسبان . فروگذاشتن اسب را از غزا کردن . || ابهاء بیت ؛ خالی ساختن خانه از متاع . تهی کردن خانه و معطل گذاشتن آن . || ابهاء اِناء؛ ...
-
واژههای همآوا
-
ابحاء
لغتنامه دهخدا
ابحاء. [ اِ ] (ع مص ) منقطع گردیدن . || منقطع گردانیدن .
-
جستوجو در متن
-
بهو
لغتنامه دهخدا
بهو. [ ب َ هَْ وْ ] (ع اِ) گاوسار فراخ . ج ، اَبهاء، بهو، بهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).ج ، اَبهاء، بُهُوّ، بُهی ّ. (ذیل اقرب الموارد). || زمین فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ) (از ذیل اقرب ...
-
ستبغوا
لغتنامه دهخدا
ستبغوا. [ ] (اِخ ) (به ماوراء النهر) صاحب حدود العالم آرد: کلشچک ، خمبرک اردلانکث ، ستبغوا،کحناح (کذا) شهرکهایی اند، بیکدیگر نزدیک و آبادان وبا کشت و برز بسیار و آبهاء روان ، اردلانکث قصبه ٔ این شهرکهاست . (حدود العالم چ دانشگاه تهران ص 115).
-
ستوده بودن
لغتنامه دهخدا
ستوده بودن . [ س ُ / س ِ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) پسندیده بودن : ستوده بود نزد خرد و بزرگ اگر راد مردی نباشد سترگ . رودکی .و آب این ولایت [ ولایت خوارزم ] آب جیحونست و ازجمله آبهاء ستوده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و نیکویی بهمه ٔ زبانها ستوده است و ...
-
ازدن
لغتنامه دهخدا
ازدن . [ اَ زْ/ زَ/ زِ دَ ] (مص ) رنگ کردن . || خلانیدن سوزن . (برهان ). آژدن . آجیدن . || تیغ زدن در حجامت : و سخت نباید ازد که مقصود جذب است [ در رعاف ] . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هرگاه که گوشت بن دندانها سست شود بباید ازد تا خون برود و نیک بمزیدن و ...
-
مروست
لغتنامه دهخدا
مروست . [ م َرْ وَ ] (اِخ ) از بلوکات میان شیراز و یزد، حد شمالی آن انار، شرقی شهر بابک ، جنوبی هرات و غربی بوانات فارس است . مرکز آن قصبه ٔ مروست و دارای 12 قریه و مساحت آن 50 فرسخ و جمعیتش 2412 تن است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ). از بلوک فارس ، می...
-
بازنشستن
لغتنامه دهخدا
بازنشستن . [ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) نشستن . جلوس . قعود : شمعبخواهد نشست بازنشین ای غلام روی تو دیدن بشب روز نماید تمام . سعدی (طیبات ). || بمجاز، فرونشستن . خاموش شدن : بر آتش عشق آب تدبیرچندانکه زدیم بازننشست . سعدی (خواتیم ).طمع را نه چندان دهان...
-
گوارا
لغتنامه دهخدا
گوارا. [ گ ُ ] (نف ) (از: گوار + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه ) پهلوی گوهاراک «مناس 275». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نقیض گلوگیر است و هر چیز را گویندکه ذائقه را خوش آید و به حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان ). هر چیز که خوش مزه باشد و به ط...
-
اندلس
لغتنامه دهخدا
اندلس . [ اَ دُ ل ُ / اَ دَ ل ُ ] (اِخ ) ناحیه ای است مشرق وی حدود رومست و جنوب وی خلیج دریای رومست و مغرب وی دریای اقیانوس مغربیست و شمال وی هم ناحیت رومست و این ناحیتیست آبادان و خرم و اندر وی کوهها و آبهاء روان و خواسته ٔ بسیار، و اندر وی معدن همه...
-
دریدن
لغتنامه دهخدا
دریدن . [ دَ دَ ] (مص ) لازم و متعدی هر دو آید، و بیش از همین یک مصدر برای فعل آن نیامده است ؛ لازم چون : جامه بدرید، دلو بدرید یعنی دریده و پاره شد، متعدی چون : نامه ٔ او بدرید یعنی پاره کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).الف - در معنی متعدی : پاره کردن . (...