کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابن هبیره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابن هبیره
لغتنامه دهخدا
ابن هبیره . [ اِ ن ُ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) محمد الأسدی ، مکنی به ابوسعید. یکی از علمای نحو و لغت .
-
ابن هبیره
لغتنامه دهخدا
ابن هبیره . [ اِ ن ُ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابوخالد یزید فرزند ابوالمثنی عمربن هبیره ٔ فزاری . از دست ولیدبن یزیدفرمانداری قنسرین داشت و از طرف مروان بن محمد والی و مأمور جنگ خوارج شد و در رمضان 129 هَ . ق . بشهر کوفه درآمد و هم شهر واسط را بگرفت و پس ...
-
ابن هبیره
لغتنامه دهخدا
ابن هبیره . [ اِ ن ُ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) عزالدین محمدبن یحیی ، فرزند ابن هبیره عون الدین ابوالمظفر یحیی بن محمدبن هبیره . در حیات پدر نیابت او داشت و پس از مرگ یحیی در وزارت مستقل گردید و وزارت او دیر نکشید و معزول و محبوس گشت .
-
ابن هبیره
لغتنامه دهخدا
ابن هبیره . [ اِ ن ُ هَُ ب َ رَ ](اِخ ) عون الدین ابوالمظفر یحیی بن محمدبن هبیرةبن سعد. مولد او در قریه ای از بلاد عراق از اعمال دجیل موسوم به بنی اوقر است و آن قریه را دور عرمانیا و دورالوزیر نیز گویند بمناسبت انتساب به ابن هبیره ٔ وزیر.پدر او سپاهی...
-
ابن هبیره
لغتنامه دهخدا
ابن هبیره . [ اِ ن ُهَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابوالمثنی عمربن هبیره ٔ فزاری . یکی از امرای جیش ، بزمان بنی امیّه . در سال 96 و 97 هَ. ق . از راه دریا به قصد تصرف قسطنطنیه به بیزنطیه شد و به سال 97 آن شهر را محاصره کرد و بتسخیر آن توفیق نیافت و بازگشت و در ...
-
واژههای مشابه
-
آبن
لغتنامه دهخدا
آبن . [ ب ِ ] (ع ص ) طعام خشک .
-
ابن سینا
فرهنگ واژههای سره
پور سینا
-
ابن السبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَبناءُالسَّبیل] ‹ابنسبیل› [مجاز] (فقه) 'ebnossabil مسافری که در شهر خود بضاعت و سروسامان دارد اما در سفر بیچیز و تهیدست مانده و توانایی بازگشت به شهر خود ندارد و مستحق زکات است؛ درراهمانده.
-
ابن اللبون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'ebnollabun شتر نر دوساله.
-
ابن الوقت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'ebnolvaqt ۱. کسی که به مقتضای وقت و زمان کار میکند و وقت را غنیمت میشمارد؛ فرصتطلب.۲. (تصوف) ویژگی صوفیای که به زمان حال و گذشته توجه نمیکند و تنها به واردات غیبی توجه دارد و به ذکر حق میپردازد: ◻︎ صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق ...
-
ابن السبیل
فرهنگ فارسی معین
(اِ بْ نُ سْ سَ) [ ع . ] (ص مر.) راه نشین ، مسافر تهیدست .
-
ابن الماء
فرهنگ فارسی معین
(اِ بْ نُ لْ) [ ع . ] (اِ.) مرغابی .
-
ابن الوقت
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - فرصت - طلب ، آن کسی که هر لحظه رنگ عوض می کند. 2 - در اصطلاح صوفیان سالکی که فرصت را از دست ندهد و به انجام وظایف بپردازد و به گذشته و آینده توجهی نداشته باشد.
-
ابن الیوم
فرهنگ فارسی معین
( ~. یَ) [ ع . ] (ص مر.) بی خیال ، بی قید.