کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ابنا
/'abnā/
معنی
= ابن
〈ابنای بشر: آدمیزادگان.
〈 ابنای جنس: [قدیمی] همجنسان.
〈 ابنای روزگار (عصر، زمان، دهر): [قدیمی، مجاز] مردم همعصر؛ مردم روزگار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ابناء، جمعِ ابن] 'abnā = ابن〈ابنای بشر: آدمیزادگان.〈 ابنای جنس: [قدیمی] همجنسان.〈 ابنای روزگار (عصر، زمان، دهر): [قدیمی، مجاز] مردم همعصر؛ مردم روزگار.
-
واژههای همآوا
-
ابن ا
لغتنامه دهخدا
ابن ا. [ اِ نُل ْ لاه ] (اِخ ) لقب عیسی مسیح نزد ترسایان . || لقب عُزَیر نزد یهود.
-
جستوجو در متن
-
بنات
واژگان مترادف و متضاد
دختران ≠ ابنا
-
خالة
لغتنامه دهخدا
خالة. [ ل َ ] (ع اِ) مؤنث خال . خواهر مادر.(آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال : «هما ابنا خالة» و لا یقال ابناعمة. (ناظم الاطباء). رجوع به خاله شود.
-
ارمیان
لغتنامه دهخدا
ارمیان . [ ] (اِخ )نورد بن سام (ابن نوح ) را دو پسر بود: یکی را نام آذرباد و دیگر را ارمیان ، و ایشانند که آذربایگان و ارمنیه بنامشان منسوبست ، ونسل مردم این هر دو زمین به آذرباد و ارمیان ابنا نورد کشد واﷲ اعلم . (مجمل التواریخ و القصص ص 149).
-
جابرس
لغتنامه دهخدا
جابرس . [ ب َ ] (اِخ ) جابلسا: ایهاالناس لوطلبتم ابنا لنبیکم مابین جابرس الی جابلق لم تجدوه غیری و غیر اخی . (از خطبه ٔ امام حسن (ع ) بنقل از عیون الاخبار ج 2 ص 172). و رجوع به جابلسا شود.
-
اسا
لغتنامه دهخدا
اسا. [ ] (اِخ ) ابن ابنا (یا ابیا) از احفاد سلیمان . او چهل ویک سال پیغمبری داشت . رجوع به فهرست مجمل التواریخ و القصص شود. خوندمیر نیزگوید: ابنا در میان بنی اسرائیل لوای ریاست افراشته در میان سبط ابن یامین و یهود مدت سه سال به ریاست گذرانید و این اب...
-
جابلق
لغتنامه دهخدا
جابلق . [ ب َ ] (اِخ ) شهری است بمشرق برادر جابلص . (منتهی الارب ). جابلقا: دو شارستان اند یکی بمشرق و یکی بمغرب آنکه بمشرق است جابلق است و آنکه بمغرب است جابَلَس خوانند. (ترجمه ٔ بلعمی ). جابلق شهری است در اقصای مغرب : ابوروح از ضحاک از ابن عباس روا...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن صبیرة (یاضبیرة) ابن سعیدبن سهم بن عمروبن هصیص بن کعب بن لؤی سهمی قرشی . مکنی به ابی وداعة صحابی است . حارث در وقعه ٔ بدر اسیر گردید پیغمبر (ص ) فرمود: «ان له بمکة ابنا کیساً». پسر او مطلب چهار هزار درهم فدیه پدر بداد و این ن...
-
ملاط
لغتنامه دهخدا
ملاط. [ م ِ] (ع اِ) گل دیوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گلی که بین دو رده از دیوار گذارند و دیوار را بدان گل اندود کنند. ج ،مُلُط. (از اقرب الموارد). اژند. آژند. گل که بنایان میان دو خشت یا آجر نهند. ملات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
-
احتساب
لغتنامه دهخدا
احتساب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شماره کردن و آزمودن . (منتهی الارب ). بشمار آوردن . (زوزنی ). حساب کردن . || مزد و ثواب چشم داشتن . (منتهی الارب ). مزد بیوسیدن . (تاج المصادر). مزد چشم داشتن . کاری از بهر مزد کردن : و بتطهیر آن مواضع از خبث و نکد ایشان ،...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن مخلدبن ضحاک بن مسلم الشیبانی البصری ، معروف به نبیل . او شیخ حُفّاظ حدیث بعصر خویش بود. او را جزئی است در حدیث . وی بمکه متولد شد (122 هَ . ق .) و سپس ببصره رفت و بدانجا سکونت گزید تا درگذشت (212 هَ . ق .). یاقوت در مع...
-
ارث
لغتنامه دهخدا
ارث . [ اِ ] (ع مص ) میراث یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). میراث بردن : انا نحن نرث الارض و من علیها و الینا یرجعون . (قرآن 40/19). بعضی بطریق ارث دست در شاخی ضعیف زده . (کلیله و دمنه ). || (اِ) آنچه از مال مرده به وارث رسد. مرده ریگ . مردریگ . مرده ری...