کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابلق چشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ابلق چشم
معنی
( ~. چَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که چشمش سیاه و سفید باشد.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابلق چشم
فرهنگ فارسی معین
( ~. چَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که چشمش سیاه و سفید باشد.
-
واژههای مشابه
-
اَبلَق
لهجه و گویش بختیاری
ablaq ابلق، دورنگ (سفید و یک رنگ دیگر).
-
Gazella dama
غزال اَبلق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از تیرۀ گاویان و راستۀ زوجسُمسانان با جثۀ بزرگ که بخشاعظم بدن آن قهوهای مایل به قرمز و صورت و کفل و قسمت زیرین بدن آن سفید است و لکهای سفید بر روی گلو دارد
-
عقیق ابلق
لغتنامه دهخدا
عقیق ابلق . [ ع َ ق ِ اَ ل َ] (ترکیب وصفی ) عقیق دورنگ . (آنندراج ) : کم شد از گریه بسکه خون جگرشد عقیق سرشک من ابلق .شفیع اثر (از آنندراج ).
-
پیسه ابلق
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ لَ) اسب دو رنگ .
-
دیر ابلق
لغتنامه دهخدا
دیر ابلق . [ دَ رِ اَ ل َ ] (اِخ ) دیرالابلق . نام دیری است در اهواز از ناحیه ٔ اروشیرخره . (معجم البلدان ).
-
سرخشک ابلق
لغتنامه دهخدا
سرخشک ابلق . [ س َ خ ُ ک ِ اَ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و زمانه و روزگار است . (برهان ) (آنندراج ).
-
بابک بر ابلق زدن
لغتنامه دهخدا
بابک بر ابلق زدن .[ ب َ ب َ اَ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بابک بر ابلق زند،مؤلف آنندراج آرد: یعنی زمانه زجرکند ومحو سازد.
-
جستوجو در متن
-
ناخنه
لغتنامه دهخدا
ناخنه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) ظفر. ظَفَرَه . (مهذب الاسماء). مرضی است از امراض چشم و آن گوشتی باشد که در گوشه ٔ چشم بهم میرسد و بتدریج تمام چشم را می گیرد. گویند از نگاه کردن به ستاره ٔ سهیل آن کوفت برطرف می شود. و آنچه در چشم آدمی بهم میرسد اگر علا...
-
کلاپیسه
لغتنامه دهخدا
کلاپیسه . [ ک َ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) گردیدن چشم باشد از جای خود چنانکه سیاهی چشم پنهان شود بسبب لذت بسیار و یابجهت ضعف و سستی و یا بواسطه ٔ خشم و قهر. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از رشیدی ) (غیاث ). تغییر کردن چشم از وضع معتاد یعنی سپیدی و سی...
-
مشکدم
لغتنامه دهخدا
مشکدم . [ م ُ / م ِ دُ ] (ص مرکب ) سیاه دُم . (از فهرست ولف ). صفت اسب که دمی سیاه همچون مشک دارد : نشست از بر ابلق مشکدم جهنده سرافراز روئینه سم . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2684).سخنهاش بشنید بهرام گردعنان ابلق مشکدم را سپرد. فردوسی (شاهنامه ایضاً ...
-
هرا
لغتنامه دهخدا
هرا. [ هََ رْ را ] (اِ) هلیله را گویند و آن دوایی است معروف و بهترین آن کابلی باشد. (برهان ). به هندی اسم هلیله است .(فهرست مخزن الادویه ). || گلوله های طلا و نقره را نیز گویند که در زین و یراق اسب به کار برند اعم از لجام و سینه بند و غیره . (برهان )...
-
کلاژه
لغتنامه دهخدا
کلاژه . [ ک َ ژَ / ژ ] (ص ) کاج . (فرهنگ جهانگیری ). لوچ و کاج و احول . (برهان ) (ازناظم الاطباء). کلاژ. (آنندراج ). کلاژ، کلاز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). دوبین . لوش . کج بین . کج چشم . کژچشم . دو بیننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حسودت دید مانن...