کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابلاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ابلاء
معنی
( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عذر خود را بیان کردن . 2 - سوگند خوردن . 3 - ادا کردن . 4 - پذیرفتن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابلاء
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عذر خود را بیان کردن . 2 - سوگند خوردن . 3 - ادا کردن . 4 - پذیرفتن .
-
ابلاء
لغتنامه دهخدا
ابلاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بِلْی و بِلْو.
-
ابلاء
لغتنامه دهخدا
ابلاء. [ اِ ] (ع مص ) نیکوداشت کردن . || نعمت دادن . احسان . انعام . منت . || دل کسی خوش کردن بسوگند. سوگند خوردن برای کسی . || سوگند دادن کسی را. || کفایت فرانمودن . || کهنه کردن . کهن کردن . فرسوده کردن . پوسانیدن . || اشتر بر سر گور بستن تا بمیرد....
-
واژههای همآوا
-
عبلاء
لغتنامه دهخدا
عبلاء. [ ع َ ] (اِخ ) شهرکی بوده است خثعم را که بدانجا بتی بوده است و گویند عبلات است . (معجم البلدان ).
-
عبلاء
لغتنامه دهخدا
عبلاء. [ ع َ ] (اِخ ) کان روئین است به بلاد قیس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام سنگ سفیدی است . ابوعمر گوید معدن مس است در بلاد قیس . (معجم البلدان ج 2 ص 113).
-
عبلاء
لغتنامه دهخدا
عبلاء. [ ع َ ] (ع ص ) صخرة عبلاء؛ سنگ سپید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگ و گفته اند سنگ سپید. ج ، عبال . (اقرب الموارد). || أکمة عبلاء؛ پشته ٔ درشت . || شجرة عبلاء؛ سنگ سپید سطبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
ابلاع
لغتنامه دهخدا
ابلاع . [ اِ ] (ع مص ) بگلو فروبرانیدن . چیزی را در حلق کسی فروبردن .
-
جستوجو در متن
-
کهنه گردانیدن
لغتنامه دهخدا
کهنه گردانیدن . [ ک ُ ن َ / ن ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کهنه کردن . ازکارافتاده و فرسوده ساختن : ابلاء؛ کهنه گردانیدن . (تاج المصادربیهقی ). رجوع به کهنه کردن شود.
-
کهنه کردن
لغتنامه دهخدا
کهنه کردن . [ک ُ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ارثاث . تعتیق . اِخلاق .اِبلاء. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرسوده ساختن : انتضاء؛ کهنه کردن جامه . (تاج المصادر بیهقی ).
-
پوسانیدن
لغتنامه دهخدا
پوسانیدن . [ دَ ] (مص ) بپوسیدن داشتن . تبلیة. ابلاء. پوساندن . پوسیده کردن . بگردانیدن صورت چیزیست اعم از تر و خشک با گذرانیدن زمان بر او یا بعلاجی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ): دیگر آنکه بیشتر خوردنیها می پوسانند پس میخورند، چون ترینه و چغندر آب و شلغما...
-
بلو
لغتنامه دهخدا
بلو. [ ب ِل ْوْ ] (ع ص ) فلان بلو اسفار؛ سفرآزموده و کهن و لاغرگشته در آن . (منتهی الارب ). قدیمی و کهنه ، گویند هو بلو اسفار؛ یعنی سفرها و تجارب او را کهن کرده است . (اقرب الموارد). بِلی . و رجوع به بلی شود.- بلو شر ؛ غالب بر بدی و آزموده کار در آن ...
-
انتضاء
لغتنامه دهخدا
انتضاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برکشیدن شمشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شمشیر از نیام برکشیدن . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || لاغر گردانیدن شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . || کهنه کردن جامه . (منتهی الارب ) (ناظم الا...
-
بلی
لغتنامه دهخدا
بلی . [ ب ِل ْی ْ ] (ع ص )کهن و کهنه : فلان بلی أسفار؛ سفرآزموده و کهن و لاغرگشته در آن . (منتهی الارب ). یعنی هم سفر تجارت او راکهن کرده است . (از اقرب الموارد). || بلی شرّ؛ غالب در بدی و آزموده کار در وی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بلی ...