کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابقع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابقع
لغتنامه دهخدا
ابقع. [ اَ ق َ ] (ع ص ، اِ)پیسه . ابرص . سیاه و سپید. کلاغ پیسه . کلاغ سیاه و سپید. زاغ پیسه . (زمخشری ). زاغ دورنگ . || اسب پیسه را نیز گویند. (مهذب الاسماء). || هر مرغ که سیاه و سپید باشد. || جانور سیاه وسپید. || و ابقع از مرغان و سگان بمنزله ٔابلق...
-
واژههای مشابه
-
غراب ابقع
لغتنامه دهخدا
غراب ابقع. [ غ ُ ب ِ اَ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلاغ پیسه . غراب البین . (اقرب الموارد). فاجع. جوهری گوید: غراب ابقع همان است که دارای سفیدی و سیاهی است و آن را غراب البین نیز نامند. صاحب مجالسه گوید: وجه تسمیه ٔ وی به این نام آن است که وقتی نو...
-
واژههای همآوا
-
ابقا
فرهنگ واژههای سره
میا نجی گری، نگه داشت، واگذاشت
-
ابقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ابقاء] 'ebqā ۱. باقی گذاشتن؛ برجا گذاشتن چیزی.۲. پایدار نگه داشتن.۳. [قدیمی] زنده داشتن.۴. [قدیمی] رحم کردن به حال کسی؛ ترحم؛ شفقت.
-
جستوجو در متن
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ابقع و بَقعاء. (ناظم الاطباء). کانه ج ِ ابقع. (منتهی الارب ).
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ بُقْعَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به بقعة شود. || ج ِ اَبقَع. (اقرب الموارد). رجوع به ابقع شود.
-
غراب نوح
لغتنامه دهخدا
غراب نوح . [ غ ُ ب ِ ] (اِخ ) کلاغی است که نوح (ع ) فرستاد تا از چگونگی طوفان آب پیغام آورد و رفت و برنگشت . رجوع به البیان و التبیین چ 1932م . ج 3 ص 179 و غراب ابقع شود.
-
کلاغ پیسه
لغتنامه دهخدا
کلاغ پیسه . [ ک َ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) غراب . کلاغ که رنگ سیاه و سپید دارد، کلاچه . کلاژه . قالنجه . زاغی . زاغچه . کلاغی که قسمی از پرهای آن سفید و قسمی سیاه است . غراب ابقع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عقعق . عکه . کشکرک . (فرهنگ فارسی معین ). ز...
-
اغرب
لغتنامه دهخدا
اغرب . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِغُراب ، زاغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ غُراب ،نام پرنده ٔ بزرگی است که سیاه آن را حاتم گویند و آن را بدشگون دانند. و ابقع آن را غراب البین گویند. (از اقرب الموارد). اَغرِبَه . غِربان . غُرب . (منتهی الارب ) (از اق...
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب َ ق َ ] (ع مص ) پیسه گردیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ ابقع. (منتهی الارب ). || بسنده کردن بچیزی ،بقع به . || خالی شدن زمین از کسی یا چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تر گردیدن تن آبکش جابجا از آب : بقع المستقی . (ناظم الاط...
-
بقع
لغتنامه دهخدا
بقع. [ ب ُ ] (ع اِ) مردم آبکشی که بدنش از آب جابجا تر شده باشد. (ناظم الاطباء). آب کشانی که بدن آنها جابجا از آب تر شده باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || (ص ) قومی که بر آنها جامه های مرقع باشد. و منه قول حجاج : رایت قوماً بقعا، کانه ج ِ ابقع. (...
-
بقعاء
لغتنامه دهخدا
بقعاء. [ب َ ] (ع ص ) پیسه . مؤنث ابقع. ج ، بُقع. (ناظم الاطباء). گوسفند سیاه بنقطه . ج ، بقع. (مهذب الاسماء). || (اِ) سال قحطناک یا سال فراخ که در آن تنگی هم باشد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سالی که در آن خصب و قحطی باشد. (از اقرب ...