کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابرو کمانی،ابرو کمون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فراخ آبرو
لغتنامه دهخدا
فراخ آبرو. [ ف َ ] (ص مرکب ) خوش و دارای زندگانی بابرکت و خرم . (از ناظم الاطباء). رجوع به فراخ ابروی شود.
-
بی آبرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bi'āb[e]ru ۱. رسوا.۲. خوار.۳. شرمگین.
-
بی آبرو
لغتنامه دهخدا
بی آبرو. (ص مرکب ) بی عزت و بی حرمت . (آنندراج ). بی اعتبار و بی شرف و رسوا و خوار و ذلیل . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود. || معزول . (ناظم الاطباء). || شرمگین . (ناظم الاطباء).
-
بی آبرو
لهجه و گویش تهرانی
بی حیا
-
آبرو بَری
لهجه و گویش تهرانی
آبرو را بردن
-
بی آبرو گری،()درآوردن
لهجه و گویش تهرانی
آبرو ریزی کردن،سر و صدا در آوردن
-
آبرو داری ،()کردن
لهجه و گویش تهرانی
آبرو را حفظ کردن
-
آبرو و اعتبار
فرهنگ گنجواژه
احترام.
-
آبرو و حیثیت
فرهنگ گنجواژه
حیثیت.
-
آزرم و آبرو
فرهنگ گنجواژه
حیا
-
اعتبار و آبرو
فرهنگ گنجواژه
حیثیت.
-
اعزاز و آبرو
فرهنگ گنجواژه
احترام.
-
عِزت و آبرو
فرهنگ گنجواژه
شرف.
-
لات و بی آبرو
فرهنگ گنجواژه
فرومایه.
-
حیا و آبرو
فرهنگ گنجواژه
حیا