کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابرو پیوسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بی آبرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bi'āb[e]ru ۱. رسوا.۲. خوار.۳. شرمگین.
-
کمان ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kamān[']abru معشوقی که ابروهای منحنی مانند کمان دارد: ◻︎ بعد از اینم چه غم از تیر کجانداز حسود / چو به محبوب کمانابروی خود پیوستم (حافظ: ۶۳۰).
-
گشاده ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gošāde'ābru ۱. آنکه میان ابروانش باز باشد؛ ابروگشاده.۲. [مجاز] خندان؛ خوشرو.
-
ابرو آمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ دَ) (مص ل .) ابرو انداختن ، عشوه آمدن .
-
ابرو تابیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص ل ) گِره بر ابرو افکندن .
-
ابرو قیطانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. قِ) (ص مر.) ابروی باریک .
-
ابرو کمانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ) (ص مر.) ابرویی چون کمان و دارای خمیدگی بیش از حد معمول .
-
آب ابرو
لغتنامه دهخدا
آب ابرو. [ ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) ترکیبی مایع که زنان ابروان بدو سیاه کنند.
-
فراخ ابرو
فرهنگ فارسی معین
( فَ . اَ) (ص مر.)گشاده رو، خوش - رو.
-
تلخ ابرو
لغتنامه دهخدا
تلخ ابرو. [ ت َ اَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای ابروی گره دار و پرچین باشد. (ناظم الاطباء). تلخ رو. تلخ جبین . (آنندراج ). رجوع به تلخ رو شود.
-
زال ابرو
لغتنامه دهخدا
زال ابرو. [ اَ ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان است به اعتبار هلال که ماه یکشبه باشد. (برهان قاطع). || کنایه از دنیا است . (آنندراج ).
-
سرکه ٔ ابرو
لغتنامه دهخدا
سرکه ٔ ابرو. [س ِ ک َ / ک ِ ی ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چین ابرو. (آنندراج ). ترش رویی . عبوسی : اینهمه صفرای تو با روی زردسرکه ٔ ابروی تو کاری نکرد. نظامی .سرکه ٔ ابروش ز بس تندی داد دندان لطف را کندی . امیرخسرو (از آنندراج ).باغبان ر...
-
سرکه ابرو
لغتنامه دهخدا
سرکه ابرو. [ س ِ ک َ / ک ِ اَ ] (ص مرکب ) ترش ابرو. (شرفنامه ٔ منیری ). ترش رو. عبوس .
-
باریک ابرو
لغتنامه دهخدا
باریک ابرو. (اَ) (ص مرکب ) آنکه ابرویی باریک و کم پشت دارد. کشیده ابرو. اَزج ّ. اَضرَط. (منتهی الارب ).
-
بی آبرو
لغتنامه دهخدا
بی آبرو. (ص مرکب ) بی عزت و بی حرمت . (آنندراج ). بی اعتبار و بی شرف و رسوا و خوار و ذلیل . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود. || معزول . (ناظم الاطباء). || شرمگین . (ناظم الاطباء).