کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابرویز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابرویز
لغتنامه دهخدا
ابرویز. [ اَ ب َرْ ] (اِخ ) معرب پرویز. نام پادشاه ساسانی .
-
جستوجو در متن
-
ابرواز
لغتنامه دهخدا
ابرواز.[ اَ ب َ ] (اِخ ) معرب کلمه ٔ پرویز، مانند ابرویز.
-
اپرواز
لغتنامه دهخدا
اپرواز. [ اَ پ َرْ ] (اِخ ) پرویز. ابرویز. ابرواز.
-
اپرویز
لغتنامه دهخدا
اپرویز. [ اَ پ َرْ ] (اِخ ) پرویز. اپرواز. ابرویز. برویز. || (ص ) مظفر. منصور. گرامی . (برهان ). || (اِ) نامی از نامهای مردان ایرانی .
-
بهارخرم
لغتنامه دهخدا
بهارخرم . [ ب َ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) نام خزانه ٔ پرویز پادشاه ساسانی بوده است : و قالوا انه کان فی جملة اموال خزانة ابرویز المسماة بهارخرم بالمدائن ... (الجماهر بیرونی ص 71).
-
فروة
لغتنامه دهخدا
فروة. [ ف َرْ وَ ] (ع اِ) فرو. چیزی است مانند جبه که آستر آن از پوست ددگان ، چون خرگوش و روباه و سمور بود. ج ، فراء. (اقرب الموارد). پوستین و آن اخص از فرو است . (منتهی الارب ). || پوست سر با مویش . (اقرب الموارد). پوست سر. (منتهی الارب ). || غنی و ث...
-
اسجاد
لغتنامه دهخدا
اسجاد. [ اَ / اِ ] (ع اِ) جهود و ترسا. || جزیه . || دراهم الاسجاد؛ نوعی از درم که بر آن صورت صنم است که آنرا سجده میکردند. (منتهی الارب ). درمهای خسروانی . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). درمها که بر آن نقش چهره ٔ خسرو پرویز بود و ایرانیان هر گا...
-
پ
لغتنامه دهخدا
پ . (حرف ) پ ِ یا پی یا باء معقوده یا باء فارسی ، نشانه ٔ حرف سیم است از حروف تهجی و آن یکی از حروف شفوی است . و این حرف خاص زبان فارسی باشد و عرب آنرا ندارد و در تعریب به باء و فاء بدل شود چون اَپرویژ اَبرویز (لقب خسرو دوم ) و پرگار و پالوده . فرجار...
-
پیغام گزاردن
لغتنامه دهخدا
پیغام گزاردن . [ پ َ / پ ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ادای رسالت کردن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن : بوسهل نیک از جای بشد و من پیغام بتمامی بگزاردم . (تاریخ بیهقی ص 47 چ ادیب ). نامه ها را برساند و پیغامه...
-
باذان
لغتنامه دهخدا
باذان . (اِخ ) باذام . ابومهران . مردی پارسی نژاد است که از طرف کسری حاکم یمن بود. این پادشاه بعد از پاره کردن نامه ٔ حضرت محمد (ص ) وی را مأمور ساخت تا پیغمبری را که در حجاز ظهور کرده دستگیر کرده روانه ٔ حضور نماید، وقتی که صاحب ترجمه مأموریت خود ...
-
پرویز
لغتنامه دهخدا
پرویز. [ پ َرْ ] (ص ، اِ) اصل آن ابهرویز است بمعنی پیروز و مظفر . معرب آن اَبَرویز و ابرواز. فاتح . منصور. و رجوع به پروز شود. || مخفف پرویزن . غربال . رجوع به خاک پرویز شود. مؤلف فرهنگ جهانگیری گوید: پرویز... هفت معنی دارد اول : صاحب کامل التواریخ ...
-
لجاج
لغتنامه دهخدا
لجاج . [ ل َ ] (ع اِمص ) لج ّ. لجاجت . (منتهی الارب ). ستهیدن . (منتهی الارب ) (ترجمان القران جرجانی ). عناد. یک دندگی . یک پهلویی . حکر. ستیز. ستیزه . (دهار). ستیزه کردن . (تاج المصادر). ستهندگی . بستهیدن . (زوزنی ). خیره سری . خیره رایی . خیرگی . س...
-
بازنمودن
لغتنامه دهخدا
بازنمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) دوباره نمودن . (ناظم الاطباء). دوباره نشان دادن : رخی کزو متصور نمیشود آرام چرا نمودی و دیگر نمی نمائی باز. سعدی (بدایع). || بیان کردن . (ناظم الاطباء). توضیح کردن . تبیین . شرح دادن : این کار بساختند و نش...
-
چوبین
لغتنامه دهخدا
چوبین . (اِخ ) بهرام یا وهرام لقب بهرام ششم سردار هرمزچهارم پادشاه ساسانیست که از مردم ری و پسر وهرام گشنسب و از دودمان بزرگ مهران بود. فرماندهی توانا بود و محبوب لشکریان و پر از کبر و ادعا و از این جهت شباهتی به بزرگان عهد ملوک الطوایفی قدیم داشت . ...