کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابح
لغتنامه دهخدا
ابح . [ اَ ب َح ح ] (اِخ ) حسن بن ابراهیم ، معاصر مأمون خلیفه . او کتاب الاختیارات را در احکام نجوم برای مأمون نوشته و نیز کتاب المطر و کتاب الموالید از اوست .
-
ابح
لغتنامه دهخدا
ابح . [ اَ ب َح ح ] (اِخ ) نام شاعری هذلی .
-
ابح
لغتنامه دهخدا
ابح . [ اَ ب َح ح ] (ع ص ، اِ) آنکه در آواز بح بح کند. مرد گلوگرفته ٔ گران آواز. || دینار. || فربه . || چوب سطبر. || تیر قمار.
-
واژههای مشابه
-
حسن ابح
لغتنامه دهخدا
حسن ابح . [ ح َ س َ ن ِ اَ ب َ ح ح ] (اِخ ) ابن ابراهیم بغدادی مشهور به أبح ریاضی دان زمان مأمون عباسی بود و به سال 230 هَ . ق . درگذشت . او راست : «الاختیارات » و «المطر» و «الموالید». (هدیة العارفین ج 1 ص 266).
-
واژههای همآوا
-
آبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) 'ābe مایعی غلیظ که با جنین از شکم مادر خارج میشود؛ لیزابه.
-
ابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹اوبه› 'ob[b]e ۱. = آلاچیق۲. جایی که طایفهای چادرهای خود را برپا ساخته و در آنجا زندگی میکنند.۳. [قدیمی، مجاز] طایفه؛ ایل.
-
آبه
فرهنگ فارسی معین
(بِ) ( اِ.) مایعی غلیظ که با جنین از شکم مادر خارج می شود.
-
آبه
لغتنامه دهخدا
آبه . [ آب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) در زبان کودکان خُرد، آب .
-
آبه
لغتنامه دهخدا
آبه . [ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای نزدیک ساوه و نسبت بدان آبی است و آن را آوه نیز گویند و نسبت بدان آوی باشد. || نام قریه ای به اصفهان . || نام شهری به افریقیه .
-
آبه
لغتنامه دهخدا
آبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) در نوشابه و شورآبه و دوآبه ، آب .
-
آبه
لغتنامه دهخدا
آبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) لیزابه و لعابی که با جنین توأم برآید از شکم مادر. سخد. شاهد. نخط.
-
ابه
لغتنامه دهخدا
ابه . [ اَ ب َ ] (ترکی ، پسوند) در بعض اعلام ترکی این کلمه چون مزید مؤخری آمده است و نمیدانم معنی آن چیست ، اگر حرف اول آن مضموم باشدشاید همان کلمه ٔ اُبه بمعنی ایل و طائفه و مخیم ایل یا طایقه باشد: آی ابه . ارسلان ابه . بک ابه . قتلغابه .
-
ابه
لغتنامه دهخدا
ابه . [ اَ ب َه ْ ] (ع اِ) اَب . پدر.