کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اباض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اباض
معنی
(اِ.) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی که به وسیلة آن خردة دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند. 3 - نام رگی است در پای .
فرهنگ فارسی معین
برابر فارسی
رگِ ران
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اباض
فرهنگ واژههای سره
رگِ ران
-
اباض
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی که به وسیلة آن خردة دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند. 3 - نام رگی است در پای .
-
اباض
لغتنامه دهخدا
اباض . [ اِ ] (اِخ ) نام پدر عبداﷲ تمیمی که خوارج اباضیه بدو منسوبند.
-
اباض
لغتنامه دهخدا
اباض . [ اِ ] (ع اِ) رسنی که بدان خرده ٔ دست شتر بر عضد بندند تا دست از زمین برداشته دارد. بند. || نام رگی در پای .
-
اباض
لغتنامه دهخدا
اباض . [ اُ ] (اِخ ) نام قریه ای بعرض یمامه و خرمابنان ِ آنجا بلندتر از آن دیگر جایها است و جنگ خالدبن ولید با مسیلمه بدانجای بود.
-
اباض
لغتنامه دهخدا
اباض . [ اُ ] (ع اِ) بیخ انگدان . بیخ انجدان .
-
واژههای مشابه
-
اصحاب عبداﷲبن اباض
لغتنامه دهخدا
اصحاب عبداﷲبن اباض . [ اَ ب ِ ع َ دُل ْ لا هَِ ن ِ اِ ] (اِخ ) پیروان عبداﷲ اباض از بنی مرةبن عبید از بنی تمیم بودند که آنان را اباضیه میگفتند و فرقه ٔ بزرگی از خوارج بشمار میرفتند. عبداﷲبن اباض رئیس این گروه در روزگار مروان بن محمد آخرین خلیفه ٔ بنی...
-
واژههای همآوا
-
اباز
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی که به وسیلة آن خردة دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند. 2 - نام رگی است در پای .
-
اباز
لغتنامه دهخدا
اباز. [ اَب ْ با ] (ع ص ) آهوی جهنده در دویدن و آنکه در دویدن روی بطرفی نگرداند. ابوز.
-
جستوجو در متن
-
ابض
لغتنامه دهخدا
ابض . [ اُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ اِباض .
-
ابض
لغتنامه دهخدا
ابض . [ اُ ] (ع اِ) زمانه . روزگار. || باطن زانوی مردم . چفته ٔ زانو. || باطن آرنج شتر. ج ، آباض .
-
متأبض
لغتنامه دهخدا
متأبض . [ م ُ ت َ ءَب ْ ب َ ] (ع ص ) بسته شده به رسن اباض . (منتهی الارب ). و رجوع به تأبض و ماده ٔ قبل شود.