کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابآر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابن ابار
لغتنامه دهخدا
ابن ابار. [ اِ ن ُ اَب ْ با ] (اِخ ) ابوجعفر احمدبن محمد خولانی . رجوع به ابوجعفر احمدبن محمد شود.
-
ابن ابار
لغتنامه دهخدا
ابن ابار. [ اِ ن ُ اَب ْ با ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن ابی بکر قضاعی (595-658 هَ .ق .). مورخ و شاعر و ادیب . تولد او در شهر بلنسیه . و نزد حکام بلنسیه صاحب سر بوده . وقتی مسیحیان این شهر را محاصره کردند به سفارت نزد امیر تونس رفت و از او درخواس...
-
ابوجعفربن ابار
لغتنامه دهخدا
ابوجعفربن ابار. [ اَ ج َ ف َ رِ ن ِ اَب ْ با ] (اِخ ) احمدبن محمد خولانی اندلسی اشبیلی ، معروف به ابن ابار. از شعرای دربار معتضد عبادبن محمد اللخمی . صاحب اشبیله است و وفات او به سال 433 هَ . ق . بوده است .
-
اشیاف ابار
لغتنامه دهخدا
اشیاف ابار. [ اَش ْ ف ِ اَب ْ با ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دوایی است برای چشم . (منتهی الارب ). و رجوع به اَبّار شود.
-
واژههای همآوا
-
آبار
فرهنگ واژههای سره
چاهها
-
عبار
لغتنامه دهخدا
عبار. [ ع َب ْ با ] (ع ص ) شتر نر توانا که از هر زمین گذرد و همیشه سفر کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تعبیر و تفسیرکننده ٔ خواب . (المنجد) (ناظم الاطباء). || مبالغه ٔ عابر. (المنجد).
-
آبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ بِئر] [قدیمی] 'ābār = بئر
-
آبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] (پزشکی) [قدیمی] 'ābār دارویی که از سرب و گوگرد تهیه میشد و در چشمپزشکی کاربرد داشت.
-
ابار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] (شیمی) [قدیمی] 'abār = سُرب
-
آبار
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] ( اِ.) جِ بئر؛ چاه ها.
-
آبار
لغتنامه دهخدا
آبار. (اِ) اُسْرُب . سرب . || سرب سوخته . آنُک محرق . رصاص اسود. (قاموس ). سرب سیاه . و طریقه ٔ ساختن آن آن است که سرب را در تابه ای آهنین نهند و کاسه ای که بن آن سوراخ است بر روی تابه واژگون کنند و بدمند تا آنگاه که سرب سوخته گردد و آن در علاج ریشها...
-
آبار
لغتنامه دهخدا
آبار. (اِ) دفتر حساب و دیوان حساب و آن را آواره و آوارجه نیز گویند و شاید کلمه صورتی از آمار و آماره است .
-
آبار
لغتنامه دهخدا
آبار. (اِخ ) نام قریه ای به واسط.
-
آبار
لغتنامه دهخدا
آبار. (ع اِ) ج ِ بئر.
-
ابار
لغتنامه دهخدا
ابار. [ اَب ْ با ] (ع ص ، اِ) سوزنگر. سوزن فروش . || کیک . || چاه کن . کن کن . مقنی . || اشیاف ابار؛ دوائی است درد چشم را. || رصاص اسود. سرب سوخته .