کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
إِجابَة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
إِجابَة
معنی
پاسخ دادن , جواب دادن , پذيرفتن , اجابت کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
إِجابَة
دیکشنری عربی به فارسی
پاسخ دادن , جواب دادن , پذيرفتن , اجابت کردن
-
واژههای مشابه
-
اجابة
لغتنامه دهخدا
اجابة. [ اِ ب َ ] (ع مص ) اِجابت . پاسخ . (منتهی الارب ). پاسخ دادن . پتواز کردن . جواب دادن . (وطواط). || قبول کردن (دعا و دعوت و خواهش ). برآوردن . روا کردن . پذیرفتن . اِنجاح . اسعاف : اجاب اﷲ دعاؤه . (منتهی الارب ). و اجابت کرد و مهیا شد امیرالم...
-
اجابة
دیکشنری عربی به فارسی
پاسخ , پاسخ دادن
-
أجابه بالرد المناسب
دیکشنری عربی به فارسی
پاسخ مناسب داد
-
جستوجو در متن
-
پاسخ دادن
دیکشنری فارسی به عربی
اجابة , استجب , جواب ، إِجابَة
-
اجابت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
امتثل ، إِجابَة
-
جواب دادن
دیکشنری فارسی به عربی
جواب , عداد ، إِجابَة
-
پاسخ
دیکشنری فارسی به عربی
اجابة , استجب , جواب ، اِرْتِکاس
-
پاسخ مناسب داد
دیکشنری فارسی به عربی
أجابه بالرد المناسب
-
پذیرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
استلم , استمع , اسمح له , اسمع , اقبل , عناق ، إِجابَة
-
علی نبیتیتی
لغتنامه دهخدا
علی نبیتیتی . [ ع َ ی ِ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادر نبیتیتی مصری حنفی . ریاضیدان و ادیب و نحوی و مطلع در علم عروض بود. و مدتی عهده دار توقیت در جامع أزهر شد و در حدود سال 1060 هَ . ق . درقاهره درگذشت . او راست : 1- اجابة طلاب الهدی فی شرح مجیب الندا ...
-
عمر مصری
لغتنامه دهخدا
عمر مصری . [ ع ُ م َ رِ م ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد مصری حنفی . مشهور به ابن نَجَیم . و ملقب به سراج الدین . فقیه بود و در ششم ربیعالاول سال 1005 هَ .ق . درگذشت . اوراست : 1 - اجابة السائل باختصار انفع الوسائل . 2 - عقد الجوهر فی الکلام علی سورة...
-
دفع کردن
لغتنامه دهخدا
دفع کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن . (ناظم الاطباء). پس زدن . (فرهنگ فارسی معین ). دور کردن . از میان برداشتن . از خود راندن . فاتولیدن . (مجمل اللغة). تشذیب . توطیش . جحاش . ذَب ّ. کَدْع . مجاحشة. میط. نهز. (منتهی الارب ) : چون بازگشت معلوم ک...