کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
إدارَة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
إدارَة
معنی
دولت (حکومت) , مديريت , مرکز , اداره , حکومت
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
إدارَة
دیکشنری عربی به فارسی
دولت (حکومت) , مديريت , مرکز , اداره , حکومت
-
واژههای مشابه
-
اداره
واژگان مترادف و متضاد
۱. دائره، دایره، سازمان، موسسه، ۲. تمشیت، تنسیق، رتقوفتق
-
اداره
فرهنگ واژههای سره
سازمان، ستاد، سرپرست
-
اداره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ادارَة] 'edāre ۱. نهادی دولتی برای انجام کارها و وظایف مشخص که یک رئیس و چند دایره و شعبه دارد و تابع یک وزارتخانه است.۲. (اسم مصدر) گرداندن امور؛ مدیریت: ادارهٴ زندگی.〈 اداره شدن: (مصدر لازم) انجام شدن.〈 اداره کردن: (مصدر ...
-
اداره
فرهنگ فارسی معین
( اِ رِ) [ ع . ادارة ] 1 - (مص م .) نظام دادن ، گرداندن کار. 2 - (اِ.) بخشی از هر وزارتخانه که مسئولیت انجام دادن بخشی از کارهای دولتی را به عهده دارد.
-
اداره
لغتنامه دهخدا
اداره . [ اِ رَ ] (ع مص ) اِدارت . گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بگردانیدن . گرداندن : در مداومت کؤس و اقداح و ادارت کاسات از دست سُقات ... (جهانگشای جوینی ).الا یا ایهاالساقی اَدِرْ کأساً و ناولهاکه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها. حافظ.|| گ...
-
اداره
لغتنامه دهخدا
اداره . [ اِ رَ / رِ ] (اِ) دیوان حکم باشد یعنی بارگاه . شهید گوید: همی فزونی جوید اداره بر افلاک . و به این معنی بمد الف نیز آمده . (از فرهنگی خطی منسوب به اسدی ). ولی بی شک این کلمه در شعر شهید اَواره است اصل اَوارِجه ٔ عربی . || دفتر حساب که محاسب...
-
اداره
لغتنامه دهخدا
اداره . [ اِ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) قسمتی از وزارتخانه . هر وزارتخانه به چند اداره و هر اداره به چند دائره منشعب شود. ج ، اِدارات .- اداره ٔمحاسبات . رجوع به محاسبات شود.- اداره ٔ مدعی العمومی ابتدائی . رجوع به دادسرا شود.- اداره ٔ مدعی العمومی استی...
-
ادارة
دیکشنری عربی به فارسی
اداره ء کل , حکومت , اجرا , الغاء , سوگند دادن , تصفيه , وصايت , تقسيمات جزء وزارتخانه ها در شهرها , فرمداري , اداره , ترتيب , مديريت , مديران , کارفرمايي
-
اداره
دیکشنری فارسی به عربی
ادارة , عملية , قيادة , کدمة , مکتب ، إدارَة
-
اداره کل
فرهنگ واژههای سره
ستاد، سرپرستی، فراسازمان
-
port authority 1
ادارۀ بندر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] تشکیلاتی متولی امور مربوط به ایمنی و حملونقل دریایی
-
اداره بازی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (حامص . اِمر.) تشریفات اداری ، فرمالیته .
-
حسن اداره
لغتنامه دهخدا
حسن اداره . [ ح ُ ن ِاِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درست اداره کردن .