کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أُهِلَّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اهل
لهجه و گویش تهرانی
اهل حال
-
اهل مطالعه
فرهنگ واژههای سره
خوانندگان
-
اهل اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (تصوف) 'ahlollāh بندگان خوب خدا؛ مردان خدا؛ مردم پارسا و پرهیزکار.
-
اهل بخیه
فرهنگ فارسی معین
(اَ لِ بَ یِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - اهل فن . 2 - رازدار.
-
اهل تمیز
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ تَ) [ ع . ] (اِمر.) هوشیاران ، دانشمندان .
-
اهل کتاب
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ کِ) [ ع . ] (اِمر) پیروان مذاهبی که دارای کتاب هستند و عبارتند از:مسلمانان ، یهودیان ، زرتشتیان و مسیحیان .
-
اهل الذمه
فرهنگ فارسی معین
(اَ لُ ذِ مِّ) (اِمر.) اهل کتاب ، از یهود و نصارا و زردشتیان که جزیه پردازند و در پناه مسلمانان باشند.
-
اهل اهواء
لغتنامه دهخدا
اهل اهواء. [ اَ ل ِ اَهَْ ] (اِخ ) اهل قبله را گویند که در عقیده با اهل سنت مخالف باشند. و آنان عبارتند از: جبریه ، قدریه ، روافض ، خوارج ، معطله ، مشبهه . و هر یک از گروه مزبور بر دوازده گروه تقسیم شده اند که مجموع آنها هفتاد و دو گروه شوند. (از کشا...
-
اهل باطن
لغتنامه دهخدا
اهل باطن . [ اَ ل ِ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب دل . (آنندراج ). مقابل اهل ظاهر و صورت . آنانکه بتأویل قرآن استناد کنند. اهل تأویل . و رجوع به جامعالحکمتین ص 297 و فهرست آن شود.
-
اهل بخیه
لغتنامه دهخدا
اهل بخیه .[ اَ ل ِ ب َ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که حرفه ٔ دوزندگی دارد. بخیه کار. || کنایه از سازشکار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || رندخراباتی . هم مشرب . رازدار. (آنندراج ): پادشاهی امر کرد که خیمه ای بسرعت مهیا سازند عمله ٔ فراش خانه خیم...
-
اهل بر
لغتنامه دهخدا
اهل بر. [ اَ ل ِ ب َرر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردم بیابان . رجوع به بر شود.
-
اهل بصیرت
لغتنامه دهخدا
اهل بصیرت . [ اَ ل ِ ب َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانا. صاحب نظر. (آنندراج ). و رجوع به اهل شود.
-
اهل بغی
لغتنامه دهخدا
اهل بغی . [ اَ ل ِ ب َغ ْی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )شریر. مفسد. ظالم . (آنندراج ). و رجوع به اهل شود.
-
اهل بلد
لغتنامه دهخدا
اهل بلد. [ اَ ل ِ ب َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردم شهر. سکنه ٔ بلد. و رجوع به اهل شود.
-
اهل بیت
لغتنامه دهخدا
اهل بیت . [ اَ ل ِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسان خانه و ساکنان آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کسان خانه . مردم خانه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد. (کلیله و دمنه ). و کدام خدمت در موازنه ٔ آ...