کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أُذِنَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اذن
لغتنامه دهخدا
اذن . [ اَ ذَن ن ] (ع ص ) مردی که آب بینی او از هر دو سوراخ روان باشد. (منتهی الارب ). آنکه آب بینی او از هر دو سوراخ جاری شود. آنک از بینی وی آب روان باشد. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آنک آب از بینی او چکد.آب بینی چکنده . مُفی . فرکند. فرغند. مؤ...
-
اذن
لغتنامه دهخدا
اذن . [ اِ ] (ع مص ، اِمص ) دستوری . (منتهی الارب ). دستوری دادن . (زوزنی ). بار. اجازه . اجازت . رخصت :5 و پسرش را بدیوان آوردند و موقوف کردند تا مقرر گردد باذن اﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324).بگفتا اذن خواهی چیست از من چه بهتر کور را از چشم روشن . ج...
-
اذن
لغتنامه دهخدا
اذن . [ اُ ] (ع اِ) گوش . اُذُن :اُذن مؤمن وحی ما را واعی است آنچنان گوشی قرین داعی است . مولوی .ج ، آذان .
-
اذن
لغتنامه دهخدا
اذن . [ اُ ذَ ] (ع اِ) ج ِ اَذَنة.
-
اذن
لغتنامه دهخدا
اذن . [ اُ ذُ ] (اِخ )یکی از جبال بنی ابی بکربن کلاب . || قاره ای بسماوه که از آنجا سنگ آسیا برند. (معجم البلدان ).
-
اذن
لغتنامه دهخدا
اذن . [ اُ ذُ ] (ع اِ) گوش :گر شنیدی اذن کی ماندی اذن یا کجا کردی دگر ضبط سخن . مولوی .- اُذُن بَسْطاء ؛ گوش کلان و پهن .- اذن خرباء ؛ گوشی شکافته . (مهذب الاسماء).- اذن خرقاء ؛ گوشی سوراخ کرده . (مهذب الاسماء).- اذن واعیه ؛ گوش شنوا.|| گوشی که نیکی...
-
اذن
لغتنامه دهخدا
اذن .[ اِ ذَ ] (ع ق ) اکنون . || این هنگام . || آنگاه . آنگهی . حرف جواب و جزاء، و هو اماان یدل علی انشاء التسببیة بحیث لایفهم الارتباط من غیره کقولک اذن اُکرمک لمن قال لک ازورک و هو حینئذ عامل یدخل علی الجملة الفعلیة فینصب المضارع بثلاثة شروط، الاول...
-
اذن
دیکشنری عربی به فارسی
گوش , شنوايي , هرالتي شبيه گوش يا مثل دسته کوزه , خوشه , دسته , خوشه دار يا گوشدار کردن
-
إِذْنِ
فرهنگ واژگان قرآن
اجازه
-
اذن
دیکشنری فارسی به عربی
اجازة , رخصة
-
اذن دادن
فرهنگ فارسی معین
(اِ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) رخصت دادن ، جایز شمردن ، مرخص کردن .
-
اذن الارنب
لغتنامه دهخدا
اذن الارنب . [ اُ ذُ نُل ْ اَ ن َ ] (ع اِ مرکب ) خرگوشک . لصف . (منتهی الارب ). لصیقی . آذان الغزال . آذان الشاة. آذان الأرنب . رجوع به آذان الارنب شود.
-
اذن الحمار
لغتنامه دهخدا
اذن الحمار. [ اُ ذُ نُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است . (منتهی الارب ). گیاهی است بیخ آن چون گزری بزرگ و شیرین و آن را خورند. گیاهی با برگی به پهنای وجبی و ریشه ٔ آن چون گزری کلان مأکول و شیرین . (قاموس ). آذان الحمار.
-
اذن الدب
لغتنامه دهخدا
اذن الدب . [اُ ذُ نُدْ دُب ب ] (ع اِ مرکب ) دم کرده و جوشانده ٔ مشتی از آن بهترین مدر بول است و شوینده ٔ گرده ها و خوردن جوشانده و دم کرده ٔ آن برای رفع بادها که بر روی و پشت پای و شکم و جز آن پدید آید نهایت سودمند بود. و ابن البیطار آنرا مرادف فلومو...
-
اذن الدلو
لغتنامه دهخدا
اذن الدلو. [ اُ ذُ نُدْ دَل ْوْ ] (ع اِ مرکب ) گوشه ٔ دلو. (مهذب الاسماء). دسته ٔ دلو.