کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أُبْعَثُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عباس
لغتنامه دهخدا
عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن ملک المجاهد علی بن مؤید داودبن المظفر یوسف الرسولی الغسانی الجفنی ملقب به الملک الافضل . از پادشاهان دولت رسولی یمن و از مورخان بزرگ است و لقب ضرغام الدین یافت . وی بعد از مرگ پدر خود به سال 764 هَ . ق . ولایت یافت و ...
-
عباس
لغتنامه دهخدا
عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن موسی بن عیسی العباسی الهاشمی . به سال 198 هَ . ق . از جانب مأمون ولایت مصر یافت و به سال 199 بدانجا رفت و مستقر شد... و در همان سال مسموم گردید و درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
عباس
لغتنامه دهخدا
عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) شاه عباس اول . رجوع به عباس اول شود.
-
عباس
لغتنامه دهخدا
عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) شاه عباس دوم . رجوع به عباس دوم شود.
-
عباس
لغتنامه دهخدا
عباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) شاه عباس سوم . رجوع به عباس سوم شود.
-
عباس
لغتنامه دهخدا
عباس . [ ع َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه . بسیار ترش روی . (از اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || شیری که شیران از او بگریزند. (از اقرب الموارد).
-
عباس
لغتنامه دهخدا
عباس . [ ع َب ْ با] (اِخ ) ابن عبادةبن نضله از بنی سالم بن عوف . یکی از70 تن است که در عقبه با حضرت رسول بیعت کرد. وی درجنگ احد شهید شد. (از تاریخ گزیده صص 236 - 238).
-
عباس
لغتنامه دهخدا
عباس . [ ع َب ْبا ] (اِخ ) ابن عبداﷲ المأمون بن هارون الرشید. وی به سال 213 هَ . ق . از جانب پدر خود ولایت جزیرة و سرحدات را یافت و بعد از مرگ مأمون با خلافت معتصم مخالفت کرد و به دست وی گرفتار شد و تحت شکنجه قرار گرفت و در سال 223 هَ . ق . درگذشت ...
-
عباس
فرهنگ فارسی معین
(عَ بّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار ترشروی . 2 - شیر بیشه .
-
ابآس
لغتنامه دهخدا
ابآس . [ اِب ْ ] (ع مص ) بسختی رسیدن .
-
اباس
لغتنامه دهخدا
اباس . [ اِ ] (ع اِ) خو.
-
اباس
لغتنامه دهخدا
اباس . [ اُ ] (ع ص ) بدخوی . زن بدخوی .
-
عباس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'abbās = عَبوس
-
عباس
واژهنامه آزاد
شیر غران و خشمگین. شیر شیران.
-
جستوجو در متن
-
بیرون ریختن
دیکشنری فارسی به عربی
ابعث