کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَعْدِلَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
أَعْدِلَ
فرهنگ واژگان قرآن
تا عادلانه رفتار کنم (کلمه عدل به معناي حد وسط در بين افراط و تفريط است )
-
واژههای مشابه
-
اعدل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'a'dal ۱. عادلتر؛ دادگرتر؛ داددهندهتر.۲. شایستهتر برای گواهی دادن.
-
اعدل
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - دادگرتر، شایسته تر برای شهادت دادن . 2 - راست تر، خوش تر.
-
اعدل
لغتنامه دهخدا
اعدل . [ اَ دَ ](ع ن تف ) داددهنده تر. (آنندراج ) (صراح از غیاث اللغات ). عادل تر. بادادتر. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی [ از عدل ]. دادگرتر. (یادداشت بخط مؤلف ) : یا اعدل الناس الا فی معاملتی فیک الخصام و انت الخصم و الحکم . ؟ (از سندبادنامه ص 134).ا...
-
واژههای همآوا
-
عادل
لغتنامه دهخدا
عادل . [ دِ ] (اِخ ) ابن علی بن عادل حافظ معلم . از شعرای سده ٔ دهم . کتاب «ترجمان » علامه ٔ جرجانی را به ترتیب حروف هجا مرتب کرده است . رجوع شود به الذریعه ج 9 ص 663.
-
عادل
لغتنامه دهخدا
عادل . [ دِ ] (اِخ ) لقب انوشروان است : همی نازد بعهد میر مسعودچو پیغمبربه نوشروان عادل . منوچهری .به آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد سعادت ذات ... (کلیله و دمنه ).
-
عادل
لغتنامه دهخدا
عادل . [ دِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدا.
-
عادل
لغتنامه دهخدا
عادل . [ دِ ] (ع ص ) داددهنده . ج ، عدول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقابل فاسق . || مشرک که غیر حق تعالی را به حق برابر و شریک سازد. (مهذب الاسماء). و منه قول امراءة للحجاج انک لقاسط عادل ؛ أی مشرک . (اقرب الموارد). || راست . درست . مستقیم ؛ میزان...
-
عادل
فرهنگ نامها
(تلفظ: ādel) (عربی) آن که اعمال و رفتارش مطابق با عدالت ، انصاف و قانون است ؛ دادگر .
-
عادل
فرهنگ واژههای سره
دادگر، دادگستر
-
اعدل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'a'dal ۱. عادلتر؛ دادگرتر؛ داددهندهتر.۲. شایستهتر برای گواهی دادن.
-
اعدل
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - دادگرتر، شایسته تر برای شهادت دادن . 2 - راست تر، خوش تر.
-
عادل
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِفا.) دادگر، داد دهنده . ج . عدول .