کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَصْدَقُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
أَصْدَقُ
فرهنگ واژگان قرآن
راستگو تر
-
واژههای مشابه
-
اصدق
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) راست تر، راستگوتر.
-
اصدق
لغتنامه دهخدا
اصدق . [ اَ دَ ] (ع ن تف ) راست تر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || راستگوتر. (ناظم الاطباء). راستگوی تر. صادق تر. ازدق :السیف اصدق انباءً من الکتب . متنبی .و فی الحدیث : اصدقهم [ای اصدق امتی ] حیاءً عثمان .- امثال : اصدق ظناً من المعی . اصدق من القط...
-
واژههای همآوا
-
اصدق
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) راست تر، راستگوتر.
-
اصدق
لغتنامه دهخدا
اصدق . [ اَ دَ ] (ع ن تف ) راست تر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || راستگوتر. (ناظم الاطباء). راستگوی تر. صادق تر. ازدق :السیف اصدق انباءً من الکتب . متنبی .و فی الحدیث : اصدقهم [ای اصدق امتی ] حیاءً عثمان .- امثال : اصدق ظناً من المعی . اصدق من القط...
-
جستوجو در متن
-
ازدق
لغتنامه دهخدا
ازدق . [ اَ دَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از زدق . اصدق . (منتهی الارب ). راستگوتر: انا ازدق منه .
-
زدق
لغتنامه دهخدا
زدق . [ زِ ] (ع مص ) لغتی است در صدق ، گویند: انا ازدق منک ؛ یعنی من اصدق و راستگوترم از تو. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة).
-
حجرالبیش
لغتنامه دهخدا
حجرالبیش . [ ح َ ج َ رُل ْ ] (ع اِ مرکب ) ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر در ذیل ذکر حجر التیس گوید: و یسمی حجر التیس نسبةً الی العنز. و منهم من یصحفه بما هو اصدق و احق و اشرف ، فیقول حجر البیش اذکان دافعاً لمضرته . (الجماهر ص 203). رجوع به حجرالتیس ...
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج َزْءْ ](اِخ ) ابن ضرار. یکی از سه پسر ضرار بود که هر سه تن شاعر بودند، گویند: وقتی ضرار درگذشت سه پسر بنامهای : شماخ و مزرد و جزء از خود بجا گذاشت . مادر آنان که ام اوس نام داشت خواست تا با مردی بنام اوس که شاعر بود ازدواج کند. روزی که برای ...
-
قطا
لغتنامه دهخدا
قطا. [ ق َ ] (ع اِ) مرغی است که به فارسی آن را سنگخوار گویند، و گویند که آواز کردن قطا، در بیابان مسافران را دلیل باشد بر اینکه در اینجا آب است . (آنندراج ). || ج ِ قَطاة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قطاة شود. در مثل گویند: لیس قطاً مثل قُ...
-
عموریة
لغتنامه دهخدا
عموریة. [ ع َم ْ مو ی َ ] (اِخ ) شهرکی است در ساحل نهر عاصی ، در بین فامیه و شیزَر. (از معجم البلدان ). شهری است در خاک روم که ابن خلدون در بحث جغرافیایی خود، آن را در شمال بخش پنجم اقلیم پنجم یاد کرده . و نام این شهررا به عموریة بنت الروم بن الیفزبن...
-
المص
لغتنامه دهخدا
المص . [ اَ لِف ْ لام ْ میم ْ صادْ ] (حروف مقطعه ) ای انا اﷲ اعلم و افصل ؛ منم خدای که میدانم و پیدا میکنم . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل بن علی ). از فواتح سور قرآن است و سوره ٔ اعراف بدان آغاز میشود. در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 548) آمده : «ال...