کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَصْبُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
أَصْبُ
فرهنگ واژگان قرآن
متمايل مي شوم
-
واژههای مشابه
-
اصب
لغتنامه دهخدا
اصب . [ اَ بِن ْ ] (ع اِ) ج ِ صبی . (قطر المحیط) (منتهی الارب ). رجوع به صبی شود.
-
اصب
لغتنامه دهخدا
اصب . [ اَ ص َب ب ] (ع ص ، اِ) لقب ماه رجب است : رجب الاصب ، چه رحمت خدا در این ماه بر امت ریخته شود.
-
اصب
دیکشنری عربی به فارسی
رنجورکردن , ازردن , پريشان کردن , مبتلا کردن , الوده کردن , ملوث کردن , گند زده کردن , مبتلا و دچار کردن , عفوني کردن , سرايت کردن
-
واژههای همآوا
-
عسب
لغتنامه دهخدا
عسب . [ ع َ ] (ع اِ) آب گشن و نسل آن و فرزند. (منتهی الارب ). نسل : قطع اﷲ عسبه ؛ خداوند نسل او را قطع کناد! (از اقرب الموارد).
-
عسب
لغتنامه دهخدا
عسب . [ ع َ ] (ع مص ) برجستن گشن بر ماده . (از منتهی الارب ). گشنی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || به کرایه دادن گشن به جهت گشنی ، و کرایه ٔ فحل دادن . (از منتهی الارب ). به مزد دادن گشن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). و پیغمبر اکرم (ص ) ...
-
عسب
لغتنامه دهخدا
عسب . [ ع َ س ِ ] (ع ص ) رأس عسب ؛ سر از دیر شانه ناکرده . (منتهی الارب ). سری که از دیر شانه ناکرده باشند.(ناظم الاطباء). فرس عسب ؛ اسب که بر ترجیل و فروهشتن موی او زمانی دیر گذشته باشد. (از اقرب الموارد).
-
عسب
لغتنامه دهخدا
عسب . [ ع ُ / ع ُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ عسیب .(اقرب الموارد). شاخه های خرمابن که راست و بی برگ باشد. (ناظم الاطباء): و العرب تکتب فی أکتاف الابل و اللخاف و فی العسب عسب النخل . (الفهرست ابن الندیم ).
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع َ ] (ع مص ) پیچیدن و تافتن . (منتهی الارب ). پیچاندن چیزی را و تاب دادن آن . (از اقرب الموارد). || پیوستن و ضم نمودن . (منتهی الارب ). بستن و محکم کردن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراهم آوردن شاخ متفرق درخت را به عصا تا برگ آن...
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع َ ] (ع اِ) درخت پیچک و لبلاب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داردوست . مهربانک . پیچه . عشق پیچان . عشقه . عَصَب . عُصْب . و رجوع به عصب شود. || نوعی از چادر، واحد و جمع در وی یکسان است . (منتهی الارب ). نوعی از بُر...
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) پی مفاصل .(منتهی الارب ). پی زرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار). پی . (نصاب الصبیان ). تارهای سپیدرنگی که مرتبط میکند دماغ را با اجزاء مختلف بدن حیوانی . (ناظم الاطباء). پی مفاصل ، و آن چیزی است سفید که حس و حرکت...
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع ُ ] (ع اِ) درخت پیچک و لبلاب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عصب [ ع َ / ع َ ص َ ] . رجوع به عَصْب و لبلاب شود.
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع ُ ص َ ] (اِ) خاری که از آن کتیرا میگیرند.(ناظم الاطباء). خاری است که صمغ آن کتیرا باشد، و به شیرازی کم و به یونانی نوارس خوانند و به عربی مسواک العباد و مسواک المسیح گویند. خوردن آن چارپایان رافربه سازد. (برهان ). نوارس است . (تحفه ٔ حکیم م...