کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَشْرَارِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تخمیل
لغتنامه دهخدا
تخمیل . [ ت َ ] (ع مص ) پست کردن . ناچیز ساختن : به استصفا و استقصاء امور... تجمیل ابرار و تخمیل اشرار... پرداخته . (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 242).
-
محقوق
لغتنامه دهخدا
محقوق . [ م َ ] (ع ص ) لایق . درخور. اندرخور. زیبا. سزاوار، یقال هو محقوق به . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، محقوقون . (مهذب الاسماء) : عفریتی آدمی وش محقوق اخیار و موثوق اشرار. (تاریخ جهانگشای جوینی ). || راست و درست کرده شده . (غیاث ) (آنندراج...
-
اترار
لغتنامه دهخدا
اترار. [ اَ ] (از ع ، اِ) (مصحف اثرار) زرشک . زرَک . (بحر الجواهر). زارَخ . انبرباریس . زنبر. زَنبل . و صاحب برهان گوید آنرا با ثاء مثلثه و زاء معجمه نیز گفته اند. و به اشرار با شین و راء مهمله نیز همین معنی را داده است . و در نسخ ابن بیطار بقول لکلر...
-
حثاله
لغتنامه دهخدا
حثاله . [ ح ُ ل َ ] (ع اِ) سبوس . حسالة . || دانه ٔ تلخ و جز آن که با گندم آمیزد. دنقه . || پوست جو و برنج و خرمای کوفته و مانند آن . || کنجاره و هر چیز بی خیر و بلایه از هر چیزی . ردی از هر چیز. || اراذل و اشرار از مردم و منه الحدیث : قال لعبداﷲبن ع...
-
دامغ
لغتنامه دهخدا
دامغ. [ م ِ ] (ع ص ) سرشکننده . (آنندراج ) (غیاث ). || تباه کننده . (دهار). هلاک کننده : تو دامغ روم و از حسامت زلزال بدامغان ببینم . خاقانی .قاهر کفار و باج از قاهره درخواسته دامغ اشرار و گرد از دامغان انگیخته . خاقانی .|| خوارکننده . (دهار).
-
علی اسد فیروزآبادی
لغتنامه دهخدا
علی اسد فیروزآبادی . [ ع َ ی ِ اَ س َ دِ ] (اِخ ) وی از اهالی هرات بود و وقتی شاهرخ میرزا به خراسان لشکر کشید، عده ای از مغولان به قلعه ٔ اختیارالدین پناه بردند و این علی اسد فیروزآبادی با جمعی از اشرار چند پشته ٔ هیزم به در حصار اختیارالدین برد و آت...
-
مصعب
لغتنامه دهخدا
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیربن العوام .محدث و راویه و شاعر است و پدر او عبداﷲ مکنی به ابوعبداﷲ، نزیل بغداد و ادیب از اشرار ناس بوده و ستمکاری او بر فرزندان علی بن ابیطالب (ع ) و جز او با یحیی بن عبداﷲ معروف است ....
-
خالی السیر
لغتنامه دهخدا
خالی السیر. [ ل ِ یُس ْ س َ / س ِ ] (ع ص مرکب ) تنهارو.(شرفنامه ٔ منیری ). در اصطلاح منجمان : قمر را خالی السیر وقتی گویند که نظر هیچ کوکب به او نباشد و هرگاه حیات حیوانی مسلوب گردد هیچ کوکب را با طالع او سعد یا نحس نباشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ...
-
دست موزه
لغتنامه دهخدا
دست موزه . [ دَ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) دستکش . موزه ٔ دست ، یعنی جامه که به اندام کف و انگشتان دست دوزند، برای حفظ دست از سرما یا آفتاب یا گردوغبار و غیره و به دست پوشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). قفاز. (دهار) : ای تیغ او که فتح ز تو دست موزه ساخت یارب بد...
-
سرخیل
لغتنامه دهخدا
سرخیل . [ س َ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) رئیس گروه و سردارجماعت . (آنندراج ). سرکرده و سرلشکر. (شرفنامه ٔ منیری ) : خالی گردانیدن و آوردن سرخیلان و مقدمان و مردمان آن بقاع را به سیستان . (تاریخ سیستان ).ای شمع زردروی که در آب دیده ای سرخیل عاشقان مصیبت ر...
-
حاجی برلاس
لغتنامه دهخدا
حاجی برلاس . [ ] (اِخ ) (امیر....) از اولاد میسومنکابن قرا جار نویان است و با امیر بیان سلدوز، لشکری بسمرقند کشید و سپس در شهر کش لواء استقلال برافراشت و چون در سنه ٔ 761 هَ . ق . توغلقتمورخان روی بسمرقند آورد امیر حاجی برلاس هراس بی قیاس بخود راه دا...
-
داوری
لغتنامه دهخدا
داوری . [ وَ ] (حامص ) و آن اجرای حکمی است که خداوند عالم در روز جزا بر مردمان خواهد فرمود. (متی 10: 15) (واعظ 11:9) (متی 12:36) (اعمال رسولان 17:301) (عبرانیان 9:27 و دوم پطرس 2: 9 و 3: 7) (اول یوحنا 4: 17) و داور آن روز خداوند ومنجی ما عیسی مسیح خو...
-
طلحة
لغتنامه دهخدا
طلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن عدی . از کفار قریش و از قاصدین قتل پیغمبر اکرم است . صاحب حبیب السیر شرح واقعه را چنین آرد: «...ابوجهل ابن هشام گفت انسب و اولی چنان می نماید که از هر قبیله ای شخصی جَلد به سر محمد روند و بیکبار بر او تیغها کشیده رسانند تا...
-
شریر
لغتنامه دهخدا
شریر. [ ش َ ] (ع ) جانب دریا. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نام درختی بحری . (ناظم الاطباء). درختی است دریایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) خوب و نیک و خوش . || جمیل و رعنا. (ناظم الاطباء). || بد. ج ، اَشرار، اَ...
-
ممکن
لغتنامه دهخدا
ممکن . [ م ُ م َک ْ ک َ ] (ع ص ) برقرار و پابرجا و ثابت و قایم . (ناظم الاطباء). قایم و پابرجا کرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : تو که بونصری باید که اندیشه ٔ کار من بداری همچنانکه داشتی با آنکه تو هم ممکن نخواهی بودن در شغل خویشتن . (تاریخ بیهق...