کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَسْبَغَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
أَسْبَغَ
فرهنگ واژگان قرآن
کامل کرد
-
واژههای مشابه
-
اسبغ
لغتنامه دهخدا
اسبغ. [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سبوغ . یازیده تر. فراخ نعمت تر.
-
واژههای همآوا
-
عسبق
لغتنامه دهخدا
عسبق . [ ع ِ ب ِ ] (ع اِ) درختی است تلخ که در تداوی جراحت بکار آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
اسبق
فرهنگ واژههای سره
پیشین
-
اسبق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'asbaq قبل از پیشین؛ سابقتر: رئیس سابق و رئیس اسبق شرکت.
-
اسبق
فرهنگ فارسی معین
(اَ بَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - پیش تر، جلوتر. 2 - پیشروتر.
-
اسبغ
لغتنامه دهخدا
اسبغ. [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سبوغ . یازیده تر. فراخ نعمت تر.
-
اسبق
لغتنامه دهخدا
اسبق . [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سبقت . پیش تر. جلوتر. سابق تر. سبقت گیرنده تر. پیش تر از پیش ... از پیش پیش تر.- امثال : اسبق من الاجل . اسبق من الافکار . (مجمع الامثال میدانی ).|| افضل .
-
اصبغ
لغتنامه دهخدا
اصبغ. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن حجربن سعد همدانی . پیامبر (ص ) را درک کرد و چون برادر وی یزیدبن حجر بر دست معاذ در حیات پیامبر (ص ) اسلام آورد، در خشم شد و در راه معاذبن جبل نشست تا او را بکشد ولی در این راه توفیق نیافت . آنگاه مسلمانی گزید و در زمره ٔ ن...
-
اصبغ
لغتنامه دهخدا
اصبغ. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن خلیل قرطبی . از یحیی بن یحیی لیثی روایت کرد. ابن فرضی گوید: متهم به دروغ است و شیخ مالکیان ابوعمرو سعدی به من خبر داد که شنیده است اصبغ گفته است : اگر در میان کتب من سر خنزیر باشد بهتر است تا تصنیفی ازآن ِ ابوبکربن ابی شیب...
-
اصبغ
لغتنامه دهخدا
اصبغ. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن دحیة. از رشدین بن سعد خبر منکری روایت کرد ولی رشدین سست است و اصبغ از وی قوی تر است . (از لسان المیزان ج 1 ص 459).
-
اصبغ
لغتنامه دهخدا
اصبغ. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن سفیان کلبی . ابن معین گفت او را نمیشناسم و ازدی گفت مجهول است ، از عبدالعزیزبن مروان چیزی روایت دارد - انتهی . عقیلی گفت : از عبدالعزیزبن مروان از ابوهریره از سلمان روایت کرد، گفت از پیامبر (ص ) پرسیدم : ای رسول خدا! خداون...
-
اصبغ
لغتنامه دهخدا
اصبغ. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز لیثی . از پدرش روایت کرد. مجهول است - انتهی . میمون بن عباس و پدرش عبدالعزیزبن مروان بن ایاس بن مالک از وی روایت دارند. (از لسان المیزان ج 1 ص 460). و زرکلی آرد: اصبغبن عبدالعزیزبن مروان (؟ - 86 هَ . ق . / 705 م ...