کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَجْعَلْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
أَجْعَلْ
فرهنگ واژگان قرآن
تا قرار دهم (جزمش به دليل اين است که براي جمله قبلي جواب شرط شده)
-
واژههای مشابه
-
أَجَعَلَ
فرهنگ واژگان قرآن
آيا قرار داده
-
واژههای همآوا
-
آجال
فرهنگ واژههای سره
پرواها
-
أَجَعَلَ
فرهنگ واژگان قرآن
آيا قرار داده
-
عجال
لغتنامه دهخدا
عجال . [ ع ِ / ع َ ] (ع اِ) ج ِ عِجلة. رجوع به عجلة شود. || ج ِ عَجَلة. رجوع به عَجَله شود. || ج ِ عَجیل . رجوع به عَجیل شود. || ج ِ عَجلان . (منتهی الارب ). رجوع به عجلان شود.
-
عجال
لغتنامه دهخدا
عجال . [ ع ُج ْ جا ] (ع اِ) مشتی از طعام حَیس و خرما که به شتاب خورده شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خرما با سویق شورانیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مشتی از خرما. عجول . (منتهی الارب )
-
آجال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَجَل] [قدیمی] 'ājāl = اَجَل
-
آجال
لغتنامه دهخدا
آجال . (ع اِ) ج ِ اَجَل ، به معنی وقت و مدت معین و محدود و مرگ : تعاقب هر دو [شب و روز] بر... تقریب آجال مصروف است . || ج ِ اِجْل ، به معنی گله ٔ گاو وحشی .
-
آجال
واژهنامه آزاد
نادان
-
جستوجو در متن
-
وزیر
لغتنامه دهخدا
وزیر. [ وَ ] (اِخ ) لقب هارون برادر موسی علیه السلام : و اجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی اشدد به ازری . (قرآن /20 29 - 30).
-
قیهل
لغتنامه دهخدا
قیهل . [ ق َ هََ ] (ع اِ)پیکر. || دیدار و روی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قیهلة. و از این باب است قول علی علیه السلام : و اجعل حندوریتک الی قیهلی ؛ ای وجهی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
اجعال
لغتنامه دهخدا
اجعال . [ اِ ] (ع مص ) مزد دادن . جُعل دادن . (منتهی الارب ). رشوه و پایمزد دادن . || فرودآوردن دیگ را از دیگپایه بدستمال . (منتهی الارب ). دیگ به رگوی از دیگدان فروگرفتن . (تاج المصادر): اجعل القدر. || گشن خواه شدن ماده . (منتهی الارب ). نَر جُستن ....