کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَتْلُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
أَتْلُ
فرهنگ واژگان قرآن
تا تلاوت کنم (چون جواب شرط براي جمله قبلي بوده جزم گرفته و واوش حذف شده)
-
واژههای مشابه
-
آتل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: attelle] (پزشکی) 'ātel هر نوع وسیلۀ محکم که برای ثابت نگهداشتن عضو آسیبدیده.
-
آتل
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ فر. ] (اِ.) ابزاری برای ثابت نگه داشتن اندام شکستة بدن .
-
آتل
لغتنامه دهخدا
آتل . [ ت ِ ] (اِخ ) نام رودیست بس بزرگ که از کوههای آس و بلغار خیزد و بدریای خزر ریزد. گویند که از آن رود بزرگتر در جهان نیست چنانکه بیش از هفتاد نهر از آن جداشود، اسب از هیچیک به آسانی گذر نیابد : گر سوی قندز مژگان نرسد آتل اشک ره قندز سوی آتل بخزر...
-
اتل
لغتنامه دهخدا
اتل . [ اَ ت َ ] (اِ) قسمی کرم که در زیر خاک مرطوب یافت شود و در بوشهرآنرا چون چشته و گیم بر سر قلاب کنند صید ماهی را.
-
اتل
لغتنامه دهخدا
اتل . [ اَ] (ع مص ) گام نزدیک نهادن هنگام خشم . || اتل من الطعام ؛ سیر شدن شکم از طعام . (منتهی الارب ).
-
اتل
لغتنامه دهخدا
اتل . [ اِ ت ِ ] (اِخ ) رود بزرگیست که در ممالک خزر وارد شده و از مملکت روس و بلغار میگذرد. بعضی گفته اند اِتِل نام قصبه ای از بلاد خزر است و اسم نهر هم هست . (مراصد). و نهر اتل بصحراء قفجق اطلاق شده . (ابن بطوطه ). و رجوع به آتل شود. در ذیل کلمه ٔ (...
-
اتل
لغتنامه دهخدا
اتل . [ اُ ت ُ ] (اِ) در تداول زنان لغتی اهریمنی بمعنی شکم : اُتلش پیش آمده است ؛ آبستن شده است . || در محاوره ٔ عوام ، اتومبیل . || مانع و عائقی سخت و صعب .
-
اتل
لغتنامه دهخدا
اتل . [ اُ ت ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَوْتَل . و اَوتل بمعنی سیرشکم و مرد پرشکم از شراب . (منتهی الارب ): قوم اُتُل ٌ؛ ای شِباع .
-
اتل
دیکشنری عربی به فارسی
از پس امدن , ازدنبال امدن , بعدامدن , پيروي کردن از , متابعت کردن , دنبال کردن , تعقيب کردن , فهميدن , درک کردن , در ذيل امدن , منتج شدن , پيروي , استنباط , متابعت , طولا ني کردن , امتداد دادن , دراز کردن , امتداد يافتن , بتاخيرانداختن , طفره رفتن , ...
-
اتل
دیکشنری فارسی به عربی
شيال
-
اتل متل
لغتنامه دهخدا
اتل متل . [ اَ ت َ م َ ت َ ] (اِ مرکب ) بازی باشد کودکان را با جمله هائی مسجع که گویند در آن بازی . و آن جمله ها به اتل متل توته متل ، آغاز شود : شعر باقر بمثل هست چو آیات کلام شعر یاران دگر همچو اَتَل توته مَتَل .و آنرا اَتَتل توتَل تَل نیز گفته اند...
-
اتل ولف
لغتنامه دهخدا
اتل ولف . [ اِ ت ِ وُ ] (اِخ ) پادشاه انگلستان از سال 839 تا 858 م .
-
اتل متل توتوله
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ. مَ تَ. لِ) (اِ.) بازی جمعی کودکانه به صورت نشسته که معمولاً بازیکنان به صورت دایره وار پاهای خود را دراز می کنند و یکی از آنان با خواندن شعری که با عبارت بالا آغاز می شود بازی را رهبری می کند.